کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمصمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمصمة
لغتنامه دهخدا
صمصمة. [ ص َ ص َ م َ ] (ع مص ) درگذشتن در کار. || (اِ) بانگ خار پشت ماده . (منتهی الارب ). || وسطالقوم . (قطر المحیط).
-
صمصمة
لغتنامه دهخدا
صمصمة. [ ص ِ ص ِ م َ ] (ع اِ) خیار قوم . (منتهی الارب ). وسطالقوم . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || گروه مردم . ج ، صِمصِم . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سمسمة
لغتنامه دهخدا
سمسمة. [ س َ س َ م َ ](ع مص ) دویدن روباه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
سمسمة
لغتنامه دهخدا
سمسمة. [ س ِ س ِ م َ ] (ع اِ) یک مورچه سرخ . (ناظم الاطباء). ج ، سماسم . || (اِ) یکدانه کنجد. || (ص ) مرد سرخ . ج ، سماسم . (مهذب الاسماء). || مرد سبک . (ناظم الاطباء).- سمسمه ٔ بری ؛ گیاهی است بنام اسپرک سفید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ثمثمة
لغتنامه دهخدا
ثمثمة. [ ث َ ث َ م َ ] (ع مص ) پوشیدن سر آوند. || بازماندن و بحال خود گذاشتن . ترویح قلیل ، یقال : ثمثموا بنا ساعة. || نیکو ناکرده شدن کار. || آویختن مشک را از ستون تا شیر در آن ریزند. || دو تا شدن و برگردیدن . یقال : هذا سیف ٌ لایثمثم فَصله ؛ أی لا...
-
جستوجو در متن
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِمصِمَة. (منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.
-
پنهاله
لغتنامه دهخدا
پنهاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است . خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است . دیگران نیز مانند آنندراج به تبع...
-
درگذشتن
لغتنامه دهخدا
درگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی )...