کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن سیم را. || مالیدن نره را. || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص َ ل َ ] (ع اِمص ) کری . (منتهی الارب ). الصَمَم . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص ُ ل ُ ] (ع اِ) درهم های جید و تمام . (منتهی الارب ). الدراهم الصحاح . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
واژههای همآوا
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س َ ] (ع مص ) فروبردن لقمه را بگلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بگلو فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || روان شدن شکم شتران از خوردن گیاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بخشش . سجل مثله و هو مقلوب منه . (آنندر...
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س ُ ل َ ] (ع اِ) نوعی از صدف آبی و در آن چیزی باشد که میخورندآنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
سلج
لغتنامه دهخدا
سلج . [ س ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ل ِ ] (ع ص ) خنک و سرد: ماء ثلج ؛ آب خنک .
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ] (اِخ ) بنوثلج ؛ قبیله ای است .
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ] (ع اِ) برف . و آن در سیم سرد و در دوم خشک و مسکّن درد دندان حارّ و اخراج کننده ٔ زلوی در حلق مانده و جهت کرم معده و تقویت هضم معده حاره و تبهای حاره و جرب و حکه و ضماد او بر پیشانی جهت قطع رعاف و آشامیدن او باعث اجتماع حرارت در معده و م...
-
ثلج
لغتنامه دهخدا
ثلج . [ ث َ ل َ ] (ع مص ) ثلوج .آرام گرفتن دل . شاد شدن . || یقین کردن .
-
جستوجو در متن
-
گداختن
لغتنامه دهخدا
گداختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) آب کردن . ذوب کردن . حل کردن میعان فلزی یا برف و یخ بوسیله ٔ حرارت . مَیع. تَمَیﱡع: فِتنَه ؛ گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . اصطهار؛ گداختن چیزی را. صَهر؛ گداختن چیزی را. صَلج ؛ گداختن سیم را. جَمل ؛ گداختن پی...