کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلبة
لغتنامه دهخدا
صلبة. [ ص ِ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ صُلب . رجوع به صلب شود.
-
صلبة
لغتنامه دهخدا
صلبة. [ ص ُ ب َ ] (ع ص ) تأنیث صلب . سخت : ذرات صغار صلبة. رجوع به صلب شود.
-
واژههای همآوا
-
سلبة
لغتنامه دهخدا
سلبة. [ س ُ ب َ] (ع اِمص ) برهنگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ثلبة
لغتنامه دهخدا
ثلبة. [ ث ِ ب َ ] (ع ص ،اِ) تأنیث ثلب . ناقه ٔ پیر دندان و موی فروریخته .
-
ثلبة
لغتنامه دهخدا
ثلبة. [ ث ِ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ ثِلب .
-
جستوجو در متن
-
طلس
لغتنامه دهخدا
طلس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی صلبه (؟) است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
حرماس
لغتنامه دهخدا
حرماس . [ ح ِ ] (ع ص ) بلدٌ حرماس ؛ ای املس ؛ یعنی هموار و لخشان . || ارض حرماس ؛ صلبة واسعة؛ زمین سخت و فراخ . (منتهی الارب ).
-
اجسام
لغتنامه دهخدا
اجسام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جِسم . تنها و کالبدها. و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف : جان ها از وحشت منازل اجسام روی با مرکز خویش نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- اجسام آلیه و غیرآلیه ؛ رجوع بهمین کلمات شود.- اجسام صلبه (اصطلاح کیمیا) .-...
-
غضب
لغتنامه دهخدا
غضب . [ غ َ ] (ع اِ) گاو نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثور. (اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسد. (اقرب الموارد). || سنگلاخ است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). صخرة صلبة. تخته سنگ سخت ؛(اقرب الموارد). || (ص ) سخت سرخ . و احمر...
-
ذرات
لغتنامه دهخدا
ذرات . [ ذَرْرا ] (ع اِ) ج ِ ذرّة : انعامش از شمار گذشته است و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی .جمله ٔ ذرات عالم گوش گشت تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست . عطار.هست آن ذرات جسمی ای مفیدپیش این خورشید جسمانی پدیدهست ذرات خواطر وافتکارپیش خو...
-
زوفی
لغتنامه دهخدا
زوفی . [ فا] (ع اِ) گیاهی است که در کوههای قدس خیزد و این رازوفای یابس گویند. طبیخ آن با سکنجبین مسهل خلط غلیظ و مضمضه ٔ آن که در سرکه پخته باشند جهت درد دندان و بخور آن برای درد گوش نافع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چرکی است در پشم و موی زیر شکم و...
-
مردی
لغتنامه دهخدا
مردی . [ م ِ دا ] (ع اِ) سنگ انداختنی . (منتهی الارب ) (متن اللغة). مرداة. (متن اللغة). مانند سنگی که از منجنیق می اندازند. (ناظم الاطباء). || سنگی که بدان صخره ها را در هم شکنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).- هو مردی حرب ؛ یعنی او شجاع است ، و...
-
اسکلفاج
لغتنامه دهخدا
اسکلفاج . [ اِ ک ِ ] (اِ) رند. مشتواره . پنیرتراش : نزل فی بعض اسفاره منزلاً و استدعی ماءً لغسل رِجلیه اخر خلعه لخفیه فقدم الیه رَب ّ المنزل الماءَ و کانت علیه جبة أسماط صلبة فمن (فمر) اسفلها یقدم (بقدم ) ابن عباس فاوله (فأوَه َ) لحروشتها کأن ّ شی...