کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صلاح الدین حبوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صلاح الدین حبوری
لغتنامه دهخدا
صلاح الدین حبوری . [ ص َ حُدْ دی ن ِ ح ُ ] (اِخ ) ابن عبدالخالق بن یحیی القاسمی الحسنی الحبوری . وی شاعری یمانی و از علماء و منسوب به حبور از ارض یمن و او را دیوان شعر و تصانیفی است که از آن جمله شرح تکملة الاحکام است . وی به سال 1047 هَ . ق . درگذشت...
-
واژههای مشابه
-
صلاح اندیشیدن
لغتنامه دهخدا
صلاح اندیشیدن . [ ص َ اَ دَ ] (مص مرکب ) خیرخواهی کردن . خیر اندیشیدن . تدبیر.نصیحت کردن . رجوع به صلاح اندیش و رجوع به صلاح شود.
-
صلاح پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
صلاح پذیرفتن . [ ص َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) بسامان شدن . درست شدن . آراسته شدن : متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (گلستان ).
-
صلاح دانستن
لغتنامه دهخدا
صلاح دانستن . [ ص َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) مصلحت جستن . خیرخواهی کردن . رجوع به صلاح و صلاح اندیشیدن شود.
-
صلاح دیدن
لغتنامه دهخدا
صلاح دیدن .[ ص َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصلحت دیدن . مناسب دانستن . موافق رأی و عقل دیدن چیزی یا کاری را : چو پای صید را در دام خود دیددر آن جنبش صلاح آرام خود دید. نظامی .رجوع به صلاح و صلاح دانستن شود.
-
صلاح کردن
لغتنامه دهخدا
صلاح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن . رای زدن . تدبیر کردن : اکنون بازگرد تا من با وزیران خود صلاح کنم . (قصص الانبیاء). رجوع به صلاح شود.
-
صلاح اندیش
لغتنامه دهخدا
صلاح اندیش . [ ص َ اَ ] (نف مرکب ) مصلحت جو. خیرخواه . صلاح اندیشنده . خیراندیش . رجوع به صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن و رجوع به صلاح شود.
-
صلاح بینی
لغتنامه دهخدا
صلاح بینی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) خیرخواهی . مصلحت جوئی . رجوع به صلاح شود.
-
صلاح دید
لغتنامه دهخدا
صلاح دید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن . صلاح جستن . صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
-
صلاح لو
لغتنامه دهخدا
صلاح لو. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل در 25هزارگزی شمال باختری گرمی و 15هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به گرمی . جلگه . گرمسیر. سکنه 51 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد...
-
خلاف صلاح
لغتنامه دهخدا
خلاف صلاح . [ خ ِ / خ َ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف آشتی و عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). مخالف رستگاری و فلاح . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
صلاح و مصلحت
لغتنامه دهخدا
صلاح و مصلحت . [ ص َ ح ُ م َ ل َ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . تدبیر کردن . رای زدن . مصلحت دانستن . راهنمائی کردن : بی صلاح و مصلحت او آب نمی خورد و همیشه از او مصلحت می جوید. رجوع به صلاح و مصلحت جوئی شود.
-
صلاح پیه سی
لغتنامه دهخدا
صلاح پیه سی . [ ص َ پ َ ی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. در 30هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 30هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی . معتدل . سکنه ٔ آن 57 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سلین چای و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل ...