کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را و پا بر سر او زدن . (منتهی الارب ). چیزی سخت بر جای کسی زدن . (مصادر زوزنی ). بر میان سر زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب ). || رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه . (منت...
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص َ ق َ ] (ع مص ) میان سر اسب سپید شدن . (منتهی الارب ). || فرو دریدن چاه . (منتهی الارب ). ریهیده شدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). || بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشدة البرد. (اقرب الموارد). || گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خش...
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص ُ ] (ع اِ) کرانه . || گوشه ٔ زمین . ج ، اَصقاع . (منتهی الارب ). ناحیت . (مهذب الاسماء). سوی . و رجوع به صقع واجب شود.
-
واژههای مشابه
-
صقع ربوبی
لغتنامه دهخدا
صقع ربوبی . [ ص ُ ع ِ رُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به صقع واجب شود.
-
صقع واجب
لغتنامه دهخدا
صقع واجب . [ ص ُ ع ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنگاه که فلاسفه و متکلمان بخواهند کلمه ٔ مکان و محل و جای و مترادفات آن را در مورد باری تعالی به کار ببرند کلمه ٔ صقع را استعمال می کنند و صقع ربوبی یا صقع واجب گویند. ظاهراً این کلمه را نخست شیخ اش...
-
واژههای همآوا
-
سقا
لغتنامه دهخدا
سقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آبکش . آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است . آب فروش : سقائی است این لنبک آبکش ب...
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س َ ] (ع مص ) بانگ کردن خروس . (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن ، منه لاادری این سقع الشی ٔ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال ما ادری این سقع بقع؛ ندانم که کجا شد. (مهذب الاسماء).
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س ُ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در صقع. (اقرب الموارد). || نواحی چاه و گوشه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صقع شود.
-
صغا
لغتنامه دهخدا
صغا. [ ص َ ] (ع اِمص ) میل . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صقغ
لغتنامه دهخدا
صقغ. [ ص ُ ] (ع اِ) کرانه . گوشه . لغتی است در صقع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صقع شود.
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س ُ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در صقع. (اقرب الموارد). || نواحی چاه و گوشه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صقع شود.
-
عالم لاهوت
لغتنامه دهخدا
عالم لاهوت . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دربار آسمانی . (ناظم الاطباء). عالم صقع الهی و عالم سرمد و مرتبت ذات و احدیت است . رجوع شود به شرح منظومه ٔ حاجی ص 183.