کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفیری
لغتنامه دهخدا
صفیری . [ ص َ ] (اِخ ) ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است . از اوست :ز پیام من جوابی نشنیده قاصد امادهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
صفیری
لغتنامه دهخدا
صفیری . [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صفیری جونپوری شود.
-
صفیری
لغتنامه دهخدا
صفیری . [ ص َ ] (اِخ )جونپوری . از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است . آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنه ٔ مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از...
-
صفیری
لغتنامه دهخدا
صفیری . [ ص َ ] (ص نسبی ) (حروف ...) رجوع به صفیره شود.
-
جستوجو در متن
-
ستسته
لغتنامه دهخدا
ستسته . [ س ُ ت ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) صفیری که کشتی گیران در وقت زشت کردن حریف کشند و این محاوره است . (آنندراج ). صفیری که پهلوانان هنگام غالب شدن بر حریف برمیکشند. (ناظم الاطباء).
-
ناقوسی
لغتنامه دهخدا
ناقوسی . (اِ) نام نوائی است از موسیقی . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام لحن بیست و ششم است از سی لحن باربد. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). و آن را از صدای ناقوس ترسایان اقتباس کرده اند و آن را صوت ناقوس گویند. (انجم...
-
صفیر زدن
لغتنامه دهخدا
صفیر زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . مکاء : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست . منوچهری .گر شیرخواره لاله ٔ سرخس...
-
شخول
لغتنامه دهخدا
شخول . [ ش َ / ش ِ ] (اِ، اِمص ) شخل . شخیل . (غیاث اللغات ). صفیر و صدایی که در وقت آب خوردن اسبان را کنند تااسب را میل با آب خوردن بیشتر شود. (از برهان ). صفیر. (غیاث اللغات ). صفیری که هنگام آب خوردن اسب زنندو آن را بدین آواز ترغیب بر آب خوردن کنن...
-
شبان فریب
لغتنامه دهخدا
شبان فریب . [ ش ُ / ش َ ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ شبان . از راه برنده ٔ چوپان . || (اِ مرکب ) نام مرغی است کوچک شبیه به باشه و بعضی گویند شبیه به فراشتروک است و بعضی مرغ عیسی را شبان فریبک خوانند. مجملاً گویند چنان بر روی زمین نشیند که هرکس او را بب...
-
ایوانس
لغتنامه دهخدا
ایوانس . [ اَن ِ ] (اِخ ) نام شهری است و در آن شهر کلیسایی است که هر سال در وقت تحویل آفتاب در برج جدی سار بسیار می آیند و هر یک را زیتونی در منقار بود مجموع زیتونهارا در آن کلیسا میریزند گویند آنقدر زیتون جمع میشود که ساکنان آنجا را تمام سال کافی اس...
-
بی مزه
لغتنامه دهخدا
بی مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم نامطبوع . بدطعم . بی طعم . ناگوارد. (ناظم الاطباء). نامطبوع . (یادداشت مؤلف ). کریه . ناخوش آیند. نفرت آور. بی طعم : ورا ازتن خویش باشد بزه بزه کی گزیند کسی بی مزه . فردوسی .عالم جسمی اگر ...
-
هزمان
لغتنامه دهخدا
هزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسروی سرخسی .ز بس برسختن زرّش به جای مردمان ، هزمان ز ناره بگسلد ک...
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت : بلبل بشاخ سرو برآرد همی صفیرماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر. منوچهری .درخت و مرغ شدند از پی تو باغ بباغ یک...
-
لقلق
لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .لقلق ناموخ...