کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فریدون صفت
لغتنامه دهخدا
فریدون صفت . [ ف ِ رِ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) پیروز و کامیاب . برجسته و برتر : این فریدون صفت به دانش و رای وآن به کیخسروی رکیب گشای . نظامی .رجوع به فریدون شود.
-
مجنون صفت
لغتنامه دهخدا
مجنون صفت . [ م َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون مجنون . مانند مجنون : مجنون صفت اوفتاد سرمست در سلسله مانده پای تا دست . نظامی .بلبل ز درخت سر کشیده مجنون صفت آه برکشیده . نظامی .و رجوع به مجنون شود.
-
مریم صفت
لغتنامه دهخدا
مریم صفت . [ م َرْ ی َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) متصف به صفت مریم به معنی آبستنی با دوشیزگی و پاکی و عفت : خیک است شش پستان زنی رومی دلی زنگی تنی مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او. خاقانی .زود بینام از جلال کعبه ٔ مریم صفت خیبر وارون عیسی گردویران آمده ...
-
بادام صفت
لغتنامه دهخدا
بادام صفت . [ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند بادام . همچون بادام : بادام صفت ز سرخ بیدی یابم به برهنگی سپیدی .(منسوب به نظامی ).
-
بهشتی صفت
لغتنامه دهخدا
بهشتی صفت . [ ب ِ هَِ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) چون بهشتی . بهشتی مانند. خوب : بهشتی صفت هرچه درخواستندبر آن مائده خوان برآراستند. نظامی .دهی چون بهشتی برافروخته بهشتی صفت حله بردوخته .نظامی .
-
بی صفت
لغتنامه دهخدا
بی صفت . [ ص ِ ف َ ](ص مرکب ) در تداول عامه ، بی وفا. ناسپاس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیبات صفت شود. || آنکه فاقد صفات نیک است . (فرهنگ فارسی معین ) : یکی است با صفت و بی صفت بگوییمش نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود. ناصرخسرو.|| در اصطلاح تص...
-
حرف صفت
لغتنامه دهخدا
حرف صفت . [ ح َ ف ِ ص ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به «دار» شود....
-
واژههای همآوا
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ ] (اِ) تن سفید بود و نیکو. (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ ] (اِ) لیقه صوف دویت . (زمخشری ).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد شهرستان قم ، دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، پنبه ، بنشن ، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ س َ ] (ع مص ) بسیار شراب خوردن و تشنگی نرفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ س َ ف ِ / س ِ ] (ع اِ) طعام بی برکت . (منتهی الارب ). || قیر که در خنور و کشتی مالند. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ س ِ ] (ص ) سطبر و غلیظ. (برهان ) (غیاث ).
-
سفت
لغتنامه دهخدا
سفت . [ س ُ ] (اِ) اوستا «سوپتی » (شانه ) پهلوی «سوفت » پارسی باستان «سوپتی » (شانه ) شغنی «سیود» سریکلی «سود» سنگلیچی «سیود» آلبانی «سوپ » . و رجوع کنید به گریرسن 94. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کتف . (برهان ) (رشیدی ). کتف و دوش . (غیاث ) (جها...
-
سفط
لغتنامه دهخدا
سفط. [ س َ ] (ع مص ) جوانمرد و پاکیزه نفس گردیدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).