کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفارة
لغتنامه دهخدا
صفارة. [ ص َف ْ فا رَ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ). است . (لغة سوادیه ) (اقرب الموارد). || چیزکی است میان کاواک از مس و مانند آن که کودکان بدان کبوتران را صفیر کنند تا بپرند، یا خر را تا آب خورد. (منتهی الارب ). || سرنای . (مفاتیح ). سورنای . سوسوتک...
-
صفارة
لغتنامه دهخدا
صفارة. [ ص ُ / ص َ رَ ] (ع اِ) گیاه پژمریده و خشکیده . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سفارت
لغتنامه دهخدا
سفارت . [ س َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) رسالت و پیغمبری . (غیاث ). رسالت و پیغمبری و میانجیگری . (آنندراج ). پیغام . (دهار). رسالة. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن : این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و ...
-
سفارت
لغتنامه دهخدا
سفارت . [ س ُ رَ ] (اِ) خاکروبه و خانه روبه . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُفارة. رجوع به صفارة شود. || آنچه در بن دندان ستور باقی بماند ازکاه و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به صُفار شود.
-
سوت
لغتنامه دهخدا
سوت . (اِ) صفیر. هشتک . صفارة. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سوسوتک
لغتنامه دهخدا
سوسوتک . [ ت َ ] (اِ مرکب ) سوت سوتک . سودسودک . صفاره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شینه ٔ کلبان
لغتنامه دهخدا
شینه ٔ کلبان . [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سورنای . سورنای برغو. صفاره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
آسه
لغتنامه دهخدا
آسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفارة؛ آسه ٔ غَله . المصفور؛ گرسنه ٔ آسه زده . (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد. || اصل السوس . ریشه ٔ شیرین بیان . || قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطینی آن را ...
-
سرنای
لغتنامه دهخدا
سرنای . [ س ُ ] (اِ) نای رومی است که سرنا باشد. (برهان ). و این مخفف سورنای است ، چه سور بمعنی شادی است . (غیاث اللغات ). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده . (رشیدی ). صفاره . یراع . (مفاتیح العلوم ). یراعه . موسیقار. (زمخشری ) : من چفته...
-
یراع
لغتنامه دهخدا
یراع . [ ی َ ] (ع اِ) غرو که از وی تیر و قلم کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نی که بدمند. (دهار). قصب . (از اقرب الموارد). در عربی به معنی قصب است که نی میان پر و محکم باشد. (برهان ). قصب است و به پارسی نی گویند. (اخت...
-
برغو
لغتنامه دهخدا
برغو. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) شاخ حیوان که از میان تهی باشد و آنرا مانند نفیری نوازند. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شاخی باشد در میان تهی که آنرا مانند نفیر نوازند. (برهان ) (آنندراج ). سوزمای برغو. صفاره . شینه ٔ کلبان . (زمخشری ) : آه سحر از نایژه ٔ ص...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...