کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صعصعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صعصعة
لغتنامه دهخدا
صعصعة. [ ص َ ص َ ع َ ] (اِخ ) ابن صوحان العبدی . زرکلی نویسد: وی از سادات عبدالقیس و خطیبی بلیغ و عاقل بود. او را شعری است . در نبرد صفین حاضر بود و او را با معاویه مواقفی است . شعبی گوید: از او خطبه می آموختم . مغیره به امر معاویه وی را از کوفه به ج...
-
صعصعة
لغتنامه دهخدا
صعصعة. [ ص َ ص َ ع َ ] (اِخ ) ابن معاویة پدر قبیله ای است از هوازن . (منتهی الارب ). و بعضی قائلند که کردها از تخمه ٔ کردبن مردبن صعصعةبن هوازن بوده اند. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 111).
-
صعصعة
لغتنامه دهخدا
صعصعة. [ ص َ ص َ ع َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || متفرق و پریشان کردن . (منتهی الارب ). پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || جدا نمودن . (منتهی الارب ). || تر کردن سر را به روغن . || (اِ) گیاهی است که شکم راند. (منت...
-
جستوجو در متن
-
ذویقن
لغتنامه دهخدا
ذویقن . [ ی َ ق َ ] (اِخ ) آبی است بنو قمیربن عامربن صعصعه را.
-
ناعت
لغتنامه دهخدا
ناعت . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی عامربن صعصعه . (از معجم البلدان ).
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن صعصعة از هوازن از عدنانیة. جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).
-
عبید
لغتنامه دهخدا
عبید. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکربن کلاب از بنی عامربن صعصعه از عدنانیه . جدی جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).
-
غاضرة
لغتنامه دهخدا
غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از بنی اسد. || حیی است از صَعصعة. || بطنی است از بنی ثقیف . (منتهی الارب ).
-
وائلة
لغتنامه دهخدا
وائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن مازن بن صعصعة، در زمره ٔ اجداد ام نوفل بن عبدالمطلب آمده . (تاج العروس ).
-
ابوالخلعاء
لغتنامه دهخدا
ابوالخلعاء. [ اَ بُل ْ خ ُ ل َ ] (اِخ ) ربیعةبن عقیل . بطنی از بنوعامربن صعصعه .
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر عامربن صعصعه . رسول صلوات اﷲ علیه او را بزنی کرد و نادیده طلاق گفت .
-
ابوفراس
لغتنامه دهخدا
ابوفراس . [ اَ ف ِ ] (اِخ ) همام بن غالب بن صعصعه . رجوع به فرزدق ... شود.
-
ابوکلاب
لغتنامه دهخدا
ابوکلاب . [ اَ ؟ ] (اِخ ) ابن ابی صعصعة انصاری مازنی . صحابی است . وی بجنگ موته کشته شد.
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح ُ ] (اِخ ) نام دو کوه است به بلاد بنوعامربن صعصعة و مجموع آن دو را حرسان گویند. (منتهی الارب ).