کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صریع
لغتنامه دهخدا
صریع. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) افتاده . ج ، صَرْعی ̍. افکنده . (منتهی الارب ). بیفکنده . (مهذب الاسماء). انداخته : نون الهوان من الهوی مسروقه فصریع کل هوی صریع هوان . (سندبادنامه ص 262).|| کمان ناتراشیده یا کمانی که چوب او بر درخت خشک شده باشد. || تازیانه ...
-
صریع
لغتنامه دهخدا
صریع. [ ص ِرْ ری ] (ع ص ) نیک اندازنده . || آنکه همه ٔ اقران خود را اندازد. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
سریع
لغتنامه دهخدا
سریع. [ س َ ] (ع ص ) جَلد و شتاب کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زود. (مهذب الاسماء). شتابنده . (دهار) (منتهی الارب ).- سریعالامضاء ؛ زودگذر : شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- سریعالانزال ؛ که زود آب او آید. سست کمر. که ...
-
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (اِخ ) الهانی بن احمد. محدث است .
-
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام چاهی است در مکه از بنی تمیم بن مره . || آبهائی است از بنی محارب در شعبی . || آبی است از بنی ضباب در حمی ضریة. || قصری است که معتضد نزدیک تاج بنا کرد بدومیلی آنجا. (مراصد الاطلاع ).
-
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام کتابی است که مؤلف آن شناخته نشد. ابوریحان بیرونی فقره ای از آن نقل کرده است . (کتاب الجماهر ص 191).
-
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) مصغر ثروی . || (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه ٔ چرخ . نرگسه ٔ سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه...
-
جستوجو در متن
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریع. (منتهی الارب ). || دهانه ٔ اسب . (دزی ج 1 ص 827).
-
صرعی
لغتنامه دهخدا
صرعی . [ ص َ عا ] (ع ص ، اِ) ج ِ صریع. انداختگان . افتادگان . (از منتهی الارب ).
-
مسلم
لغتنامه دهخدا
مسلم . [ م ُل ِ ] (اِخ ) ابن الولید الانصاری . شاعر دوره ٔ عباسی ، متوفی در سال 208 هَ .ق . رجوع به صریع الغوانی شود.
-
ابن ضحاک
لغتنامه دهخدا
ابن ضحاک . [ اِ ن ُ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن ضحاک ، شاعرمعروف به خلیع. اصلاً ایرانی از مردم خراسان . او مزّاح بوده و بخلوت خلفا راه داشته و از سال 198 هَ .ق . بخدمت امین پیوسته و تا زمان مستعین میزیسته است :گربنده جریر است و صریع است و خلیعد...
-
دامان
لغتنامه دهخدا
دامان . (اِخ ) نام دهی است نزدیک رافقه و میان آن دو پنج فرسنگ مسافت است و برابر دهانه ٔ نهرالنهیا قرار دارد. سیب دامانی این ناحیت از بسیاری و سرخی در بغداد مثل است . صریع گفت :و حیاتی ما آلف الدامانی لا و لاکان فی قدیم الزمان .از آنجاست احمدبن فهربن ...
-
عرنة
لغتنامه دهخدا
عرنة. [ ع ِ ن َ ](ع اِ) رگهای بینی . (منتهی الارب ). رگها و عروق عرتن . (از اقرب الموارد). || چوب درخت ظمخ . (منتهی الارب ). واحد «عرن » و آن درخت ظِمح می باشد که به شکل درخت دلب و چنار است و چوب گازران را از آن می برند و در زمین فرومی کنند تا لباس ر...