کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صریح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صریح
لغتنامه دهخدا
صریح . [ ص َ ] (ع ص ) خالص از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (دستورالاخوان ). محض . || ظاهر و آشکارا. (غیاث اللغات ). بی پرده . پوست کنده . رک . هویدا : همی برمز چه گویم صریح خواهم گفت جهان ملک ملکی در جهان ملک افزود. مسعود سعد.تا با شما صریح بگوید...
-
صریح
لغتنامه دهخدا
صریح . [ص َ ] (اِخ ) نام اسبی مر بنی لخم را. (منتهی الارب ).
-
صریح
لغتنامه دهخدا
صریح . [ص َ ] (اِخ ) نام اسبی مر بنی نهش را. (منتهی الارب ).
-
صریح
لغتنامه دهخدا
صریح .[ ص َ ] (اِخ ) نام اسب عبدیغوث حرب . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
صریح اللهجة
لغتنامه دهخدا
صریح اللهجة. [ ص َ حُل ْ ل َ ج َ ] (ع ص مرکب ) رک گوی . آنکه سخن بکنایت نگوید بلکه آنچه در دل دارد آشکارا بیان کند. || بی باک در گفتار. رجوع به صریح شود.
-
صریح الملک
لغتنامه دهخدا
صریح الملک . [ ص َ حُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) این اصطلاح در تاریخ غازانی در ردیف قباله و صک (چک ) آمده و مقصود از آن واضح نیست : از جمله ٔ معظمات امور... یکی دعوی باطل است بعلت قبالات کهن و صکوک و صریح الملک مکرر که در دست هر کس مانده باشد. (تاریخ غازا...
-
واژههای همآوا
-
سریح
لغتنامه دهخدا
سریح . [ س َ ] (ع ص ) آسان و نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). بول سریح ؛ کمیز روان . || فرس سریح ؛ اسب بی زین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سریه
لغتنامه دهخدا
سریه . [ س َ ری ی َ ](ع اِ) (از: «س ری ») لشکری که زیاده از پنج کس باشد تا چهارصد کس مقدار چهارصدتن . ج ، سرایا. (مهذب الاسماء). پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب ). || مقابل غزوه : یک سریة میفرستادی رسول بهر جنگ کافر و دفع ...
-
جستوجو در متن
-
صریحاً
لغتنامه دهخدا
صریحاً. [ ص َ حَن ْ ] (ع ق ) بطور صریح . آشکارا. رجوع به صریح شود.
-
رک گو
لغتنامه دهخدا
رک گو. [ رُ ] (نف مرکب ) که صریح گوید. که عادت به گفتار صریح دارد. صریح اللهجه . آنکه گفتنی آشکار گوید و پنهان ندارد. آنکه بی پرده سخن گوید. (یادداشت مؤلف ).
-
صریحة
لغتنامه دهخدا
صریحة. [ ص َ ح َ ] (ع ص ) تأنیث صریح . خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ). رجوع به صریح شود.
-
صرائح
لغتنامه دهخدا
صرائح . [ ص َ ءِ ](ع اِ) ج ِ صریح . (منتهی الارب ). رجوع به صریح شود.