کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرفه بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صرفه بر
لغتنامه دهخدا
صرفه بر. [ ص َ ف َ / ف ِ ب َ ] (نف مرکب ) سودبر. صراف : هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه صرفه بران را از این عیار چه خیزد.خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
صرفة
لغتنامه دهخدا
صرفة. [ ص َ رَ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی مآب نزدیک به لقاء. گویند قبر یوشعبن نون بدان جا است . (معجم البلدان ).
-
صرفة
لغتنامه دهخدا
صرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه ده...
-
صرفه بردن
لغتنامه دهخدا
صرفه بردن . [ص َ ف َ / ف ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سبقت نمودن و پیشی گرفتن . (برهان ). پیشی گرفتن . (انجمن آرا) : ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما. حافظ.راه عشق ار چه کمینگاه کماندارانست هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا نبرد. حافظ.د...
-
صرفه داشتن
لغتنامه دهخدا
صرفه داشتن . [ ص َ ف َ / ف ِ ت َ ] (مص مرکب ) فائده داشتن . سود داشتن . رجوع به صرفه شود.
-
صرفه جو
لغتنامه دهخدا
صرفه جو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده .
-
صرفه جوئی
لغتنامه دهخدا
صرفه جوئی . [ ص َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) در خرج اندازه نگاه داشتن . پول را بی جا خرج نکردن . اقتصاد. پس اندازی .
-
صرفه کاری
لغتنامه دهخدا
صرفه کاری . [ص َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) صرفه جوئی . اقتصاد. به اندازه هزینه کردن . احتیاط و ملاحظه در خرج : شه غزنوی گرچه تقصیر کردتلافی خدیو جهانگیرکرداز آن صرفه کاری شد این سود اوکه مذموم شد نام محمود او.ظهوری (از آنندراج ).
-
بی صرفه
لغتنامه دهخدا
بی صرفه . [ ص َف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + صرفه ) بی فایده . (ناظم الاطباء). بی سود. بی نفع. (آنندراج ): این جنس بی صرفه است ؛ بی سود است . و رجوع به صرفه شود. || بیهوده . || یاوه . بی معنی . (ناظم الاطباء).
-
صرفه نگاه داشتن
لغتنامه دهخدا
صرفه نگاه داشتن . [ ص َ ف َ / ف ِ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) درخرج ملاحظه کردن . صرفه جوئی کردن . صرفه جوئی . به اندازه خرج کردن . رجوع به صرفه جوئی و صرفه جوئی کردن شود.
-
صرفه جوئی کردن
لغتنامه دهخدا
صرفه جوئی کردن . [ ص َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرج به اندازه کردن .اقتصاد. رجوع به صرفه جوئی و صرفه نگاه داشتن شود.
-
بی صرفه گو
لغتنامه دهخدا
بی صرفه گو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. (آنندراج ). یاوه گو. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بر زبان گرفتن
لغتنامه دهخدا
بر زبان گرفتن . [ ب َ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بر زبان افکندن . (آنندراج ) : دشمن ز کینه جویی من صرفه ای نبردچون شمع سوخت هرکه مرا بر زبان گرفت .سالک (آنندراج ).