کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرفنظر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
صرف نظر کردن
لغتنامه دهخدا
صرف نظر کردن . [ ص َ ف ِ ن َ ظَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صرف نظر. چشم پوشی . اغماض . تعمیة. غمض عین . رجوع به صرف نظر شود.
-
جستوجو در متن
-
از خود گذشتن
لغتنامه دهخدا
از خود گذشتن . [ اَ خوَدْ / خُدْ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) جان باختن . صرفنظر کردن از حیات خویش یا از سود و نفع : تا که از خود نگذری از دیگران نتوان گذشت .؟
-
دوپای
لغتنامه دهخدا
دوپای . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوپا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوپا شود.- دوپای از دو جهان درکشیدن ؛ از دو جهان صرفنظر کردن . دنیا و آخرت را نادیده گرفتن : اگر تو با من مسکین چنین کنی جانادوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو.سعدی .
-
دبه آوردن
لغتنامه دهخدا
دبه آوردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) دبه کردن . وادنگ درآوردن . پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن . زیاده خواستن پس از آنکه قبلاً به امر رضایت داده بود. پس از خریدن چیزی و قطع و فصل بیع از نو خواستن . زیاده خواستن از قرار پیش . ...
-
کمر گشادن
لغتنامه دهخدا
کمر گشادن . [ ک َ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین ).- کمر از میان کسی گشادن ؛ کمربند او را باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). کمر گشودن . ترک کردن و قطع ن...
-
چشم برهم نهادن
لغتنامه دهخدا
چشم برهم نهادن . [ چ َ / چ ِ ب َ هََ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) نگاه کردن . بچیزی یا کسی ننگریستن . چشم از دیدار کسی یا چیزی فروبستن . چشم بستن : رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم .سعدی .دلم صد بار میگوید ک...
-
دست افشاندن
لغتنامه دهخدا
دست افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رقص . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رقص کردن . (غیاث ) (آنندراج ) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن . (برهان ). دست فشاندن . دست برافشاندن . || اعراض کردن . رد کردن : دست بوسم که گلین رطل دهد یار مراگر دهد جام زرم...
-
واخجک
لغتنامه دهخدا
واخجک . [ ] (اِخ ) (کوشک ...) بنایی بوده است در خوارزم که چنگیز هنگام فتح شهر مزبور از خراب کردن آن صرفنظر کرد. در تاریخ مغول عباس اقبال ص 47 بنقل از طبقات ناصری چنین آمده است : «چنگیزخان توشی و جغتای را با لشکر گران بطرف خوارزم فرستاد تا لشکر بدر خو...
-
دست فروشستن
لغتنامه دهخدا
دست فروشستن . [ دَ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست شستن . دست کشیدن . مأیوس شدن . منصرف شدن . چشم پوشیدن . صرفنظر کردن : پای از طلب کرم فروبنددست از صفت وفا فروشوی . خاقانی (منشآت ص 222).آنرا که چنین دردی از پای دراندازدباید که فروشوید دست از همه درمان...
-
دوختن
لغتنامه دهخدا
دوختن . [ ت َ ] (مص ) (مصدر دیگر یا حاصل مصدر آن دوزش و دوزندگی و مصدرمرخم آن دوخت است ). دوزیدن . پیوند دادن و متصل کردن پارچه های جامه و جز آن با سوزن و نخ بهم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیاطة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حوص . حیاصة. (تاج المص...
-
درگذشتن
لغتنامه دهخدا
درگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی )...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان . صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش ...
-
دست شستن
لغتنامه دهخدا
دست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود بازی کردن . خود را در معرض کشتن و هلاک آوردن :خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن . سعدی . || کنایه از ن...
-
خطبه
لغتنامه دهخدا
خطبه .[ خ ُ ب َ ] (ع اِ) کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظه ٔ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج ). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است : خطبه ، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن ال...