کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدفی
لغتنامه دهخدا
صدفی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) ابوایوب . تابعی است .
-
صدفی
لغتنامه دهخدا
صدفی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی مکنی به ابوسعید متولد سال 281 هَ . ق . بقاهره . وی مورخ و محدث و نسبت اوبه صدف است و آن قبیله ای است از حمیر که به مصر فرود آمدند. صدفی را دو تاریخ است یکی بزرگ در اخبار مصر و رجال آن و ...
-
صدفی
لغتنامه دهخدا
صدفی . [ ص َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) نسبت است به صدف . رجوع به صدف شود. || برنگ صدف . به گونه ٔ صدف . || نام قسمی اسطرلاب .
-
صدفی
لغتنامه دهخدا
صدفی . [ ص َ دَ] (اِخ ) یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسرة مکنی به ابوموسی متولد به سال 170 هَ . ق . به مصر. وی از بزرگان فقها و عالم به اخبار و حدیث و عقلی وافر داشت . صحبت امام شافعی دریافت و از او حدیث فراگرفت و به سال 264 هَ . ق . به مصر درگذشت ....
-
واژههای مشابه
-
علی صدفی
لغتنامه دهخدا
علی صدفی . [ ع َ ی ِ ص َ دَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی صدفی مصری . مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن ...) و علی (ابن عبدالرحمان بن احمد...) شود.
-
حسین صدفی
لغتنامه دهخدا
حسین صدفی . [ ح ُ س َن ِ ص َ دَ ] (اِخ ) ابن محمدبن قیرةبن حیون معروف به ابن سکرة صدفی و مکنی به ابوعلی . فقیه اهل سرقسطة بود و بقضا نشست و اندلس را گردش کرد. و در بلنسیة و مکه و بصره و واسط حدیث شنید و در بغداد پنج سال بماند. او راست : «المعجم » و ج...
-
اصطرلاب صدفی
لغتنامه دهخدا
اصطرلاب صدفی . [ اُ طُ ب ِص َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . (از مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به اسطرلاب شود.
-
جستوجو در متن
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ماجه صدفی . ظاهراً همان جابربن ماجد صدفی است . رجوع به جابربن ماجد شود.
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ )صدفی . رجوع به جابربن ماجد شود.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن سکرة. رجوع به حسین صدفی شود.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن محمد فیروزه . رجوع به حسین صدفی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رشید افندی . رجوع به صَدَفی زاده شود.
-
ظاهر
لغتنامه دهخدا
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (شیخ ...) صدفی . او راست : «السر المصون فیما کرم به المخلصون ». (کشف الظنون ).