کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدا زننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صدا پیچیدن
لغتنامه دهخدا
صدا پیچیدن . [ ص َ/ ص ِ دَ ] (مص مرکب ) انعکاس صدا در محوطه ای یا جایگاهی چنانکه بر اثر انعکاس آواز قوی شود : مخور صائب فریب فضل از عمامه ٔ زاهدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد.صائب .
-
صدا دادن
لغتنامه دهخدا
صدا دادن . [ ص َ / ص ِ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن : چنان ز حسن تو اجزای بزم رفت ز هوش که گر صراحی می بشکنی صدا ندهد. طالب آملی (از آنندراج ).رجوع به صدا شود.
-
صدا زدن
لغتنامه دهخدا
صدا زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن . خواندن : پس صدا زد ایاز رسن بیاور. (فیه مافیه ).
-
صدا کردن
لغتنامه دهخدا
صدا کردن . [ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام آواز دادن . || خواندن . دعوت کردن .
-
صدا گرفتن
لغتنامه دهخدا
صدا گرفتن . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آواز گرفتن . صدا از گلو بیرون نیامدن . بحح . بح . بحوح .
-
صدا گرفته
لغتنامه دهخدا
صدا گرفته . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که آواز او گرفته است . کسی که آواز او بخوبی برنمی آید.
-
صدا نشستن
لغتنامه دهخدا
صدا نشستن . [ ص َ / ص ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) آواز برنیامدن . خاموش شدن . ساکت گشتن : بلبلم را بی وصال گل دماغ نغمه نیست یار تا برخاست از مجلس ، صدای ما نشست .مخلص کاشی .
-
صدا درآوردن
لغتنامه دهخدا
صدادرآوردن . [ ص َ / ص ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ درآوردن . آواز از خود درآوردن . رجوع به صدا شود.
-
هم صدا
لغتنامه دهخدا
هم صدا. [ هََ ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سخن گویند. || هم عقیده . هم فکر. متفق .
-
بی صدا
لغتنامه دهخدا
بی صدا. [ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) بی آواز. ساکت . (ناظم الاطباء). خاموش . آرام . بی هیاهو. رجوع به صدا شود.- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن . (ناظم الاطباء). خاموش ماندن .
-
صدا و ندا
لغتنامه دهخدا
صدا و ندا. [ ص ِ / ص َ وُ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . بانگ و فریاد. داد و فریاد.
-
سر و صدا
لغتنامه دهخدا
سر و صدا. [ س َ رُ ص ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد. جنجال . هیاهو.- بی سروصدا ؛ آرام . خاموش . ساکت .- سر و صدا راه انداختن ؛ جنجال کردن . هیاهو کردن .
-
جستوجو در متن
-
ناعر
لغتنامه دهخدا
ناعر. [ع ِ ] (ع ص ) صائح . (المنجد). آنکه فریاد می زند و به بانگ بلند صدا می زند. نعره زننده . رجوع به نعر شود.
-
عودساز
لغتنامه دهخدا
عودساز. (نف مرکب ) زننده ٔ عود.به صدا درآورنده ٔ عود. رجوع به عود شود : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز.فردوسی .