کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صحو
لغتنامه دهخدا
صحو. [ ص َح ْوْ ] (ع مص ) هوشیاری . هوشیار شدن از مستی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). از مستی بهوش آمدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). مقابل سکر و مستی . || و در اصطلاح اهل تصوف عبارت است از معاودت قوت تمیز و رجوع احکام جمع و تفرقه ب...
-
واژههای همآوا
-
سحو
لغتنامه دهخدا
سحو. [ س َح ْوْ ] (ع مص ) سِحا بر نامه بستن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || خراشیدن گل به بیل و خاک و گل به کندن . (المصادر زوزنی ). به بیل گل از زمین فرارندیدن . || رندیدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی ). رندیدن و مهر کردن نامه . (المصادر زوز...
-
صهو
لغتنامه دهخدا
صهو. [ ص َهَْوْ ] (ع مص ) بسیار مال شدن کسی . || زهیدن آب جراحت و روان شدن . (منتهی الارب ).
-
سهو
لغتنامه دهخدا
سهو. [ س َهَْوْ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). فراموشی . فراموش کردن . غافل شدن . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). فراموش کردن و با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی )...
-
ثهو
لغتنامه دهخدا
ثهو. [ ث َهَْ وْ ] (ع مص ) احمق شدن .
-
جستوجو در متن
-
مصحاة
لغتنامه دهخدا
مصحاة. [ م َ ] (ع اِ) آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد).
-
هوش واژن
لغتنامه دهخدا
هوش واژن . [ ژَ ] (اِمرکب ) به معنی صحو است که هشیار شدن باشد و به اصطلاح صوفیه صحو حالتی است میان خواب و بیداری که سالک رادر آن فیضی از عوالم فائض شده و به عالم معنی وصول یابد و بعضی از مغیبات مشاهده کند و این معنی به اختیار او نیست و موقوف است به ف...
-
آفتاب گین
لغتنامه دهخدا
آفتاب گین . (ص مرکب ) آفتاب گن . آفتاب ناک : شمس یومنا؛ آفتاب گین شد روز ما. (زمخشری ).- روزی آفتاب گین ؛ بی ابر. صحو.
-
پلیمه
لغتنامه دهخدا
پلیمه . [ پ َ م َ / م ِ ] (ص ) معتدل (در هوا). نه گرم و نه سرد: هوائی پلیمه ؛ هوائی نه گرم و نه سرد. || نیمی با ابر و نیم صحو (آسمان ).
-
آفتاب ناک
لغتنامه دهخدا
آفتاب ناک . (ص مرکب ) آفتاب گن . آفتاب گین . پرآفتاب . بسیارآفتاب .- آفتاب ناک شدن روز ؛ بی ابر شدن آن : شمس ؛ آفتاب ناک شدن روز. (صراح ).- روزی آفتاب ناک ؛ بی ابر. صحو.
-
هوشیاری
لغتنامه دهخدا
هوشیاری . [ هوش ْ ] (حامص مرکب ) فطانت . خردمندی . هوشمندی . مقابل بیهوشی . هشیاری : ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری . منوچهری .استن این عالم ای جان غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است . مولوی .|| حس . (یادداشت مرحوم...
-
شخته
لغتنامه دهخدا
شخته . [ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ) شجام . شجد. شخد. شبی از زمستان صحو و بی ابر و سخت سرد. سرمای سخت خشک در شبهای زمستان پس از باریدن برف و صافی شدن هوا از ابر و مه . (یادداشت مؤلف ).- شخته کردن هوا ؛ نهایت سرد کردن که هر مایع قابل یخ بستن یخ بندد. (یاددا...
-
احص
لغتنامه دهخدا
احص . [ اَ ح َص ص ] (ع ص ) روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو. || نامبارک . شوم . بداختر. || شمشیر بی جوهر و بدیمن . (منتهی الارب ). || طائر اَحَص ّالجناح ؛ مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب ). || مرد موی رفته از سر. (منتهی ...