کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحنه گردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صحنه گردان
لغتنامه دهخدا
صحنه گردان . [ ص َ ن َ /ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ صحنه . تغییردهنده ٔ صحنه . آنکه وظیفه ٔ نمایش دهندگان روی سن را فرایاد آنان آرد و بدیشان تذکر دهد .
-
واژههای مشابه
-
صحنة
لغتنامه دهخدا
صحنة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) بمعنی مصحنه است و آن آوندی است مانند کاسه . (منتهی الارب ). || صحنه . سِن نمایش .
-
صحنة
لغتنامه دهخدا
صحنة. [ ص ُ ن َ ] (ع اِ)زمین فراخ هموار نرم میان سنگستان . (منتهی الارب ).
-
صحنه ٔ بالا
لغتنامه دهخدا
صحنه ٔ بالا. [ ص َ ن َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای بخش آق قلعه شهرستان گنبدقابوس 9هزارگزی جنوب باختری پهلوی دژدشت ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی . سکنه 1500 تن . آب از چاه . محصول آنجاغلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صن...
-
صحنه ٔ پائین
لغتنامه دهخدا
صحنه ٔ پائین . [ ص َ ن ِ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای بخش آق قلعه شهرستان گنبد قابوس 6هزارگزی جنوب باختری آق قلعه ، جنوب رودخانه ٔ گرگان ، دشت ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی ، سکنه 600تن . آب از رودخانه ٔ گرگان . محصول آنجا غلات ، لبنیات ،حبوبات ، ...
-
صحنه ساز
لغتنامه دهخدا
صحنه ساز. [ ص َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ صحنه . سازنده ٔ سن نمایش . || آنکه حادثه یاوضعی مصنوعی ایجاد کند تا مقصود خود را بدست آرد.
-
صحنه سازی
لغتنامه دهخدا
صحنه سازی . [ ص َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) کار صحنه ساز. رجوع به صحنه و صحنه ساز شود.
-
جستوجو در متن
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گر...
-
رژیسور
لغتنامه دهخدا
رژیسور. [ رِ سُرْ ] (فرانسوی ، اِ) آنکه اجرای نمایشنامه را رهبری کند. صحنه گردان . (فرهنگ فارسی معین ). گرداننده ٔ صحنه و امور نمایش در تماشاخانه و تآتر. (یادداشت مؤلف ).
-
منظره
لغتنامه دهخدا
منظره . [ م َ ظَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منظرة. رجوع به منظرة شود. || کوشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خانه بر طبقه ٔ برین .خانه بر بلندی . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر : ای منظره و کاخ برآورده به خورشید...
-
دارا
لغتنامه دهخدا
دارا. (اِخ ) این پادشاه همان دارای بزرگ است که بدست اسکندر کشته شد و در تواریخ متأخر او را بعنوان داریوش سوم میشناسیم . در کتب پیشینیان دارابن دارا، دارا پسردارا، و گاه بعنوان دارای اکبر نامیده شده است . او را بنام دار و دارابن داراب نیز خوانده اند ...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...