کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحراگرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صحراگرد
لغتنامه دهخدا
صحراگرد. [ ص َ گ َ ] (نف مرکب ) بیابان گرد. || آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود.
-
جستوجو در متن
-
صحراگردی
لغتنامه دهخدا
صحراگردی . [ ص َ گ َ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . دشت نوردی . گردیدن در بیابان . رجوع به صحراگرد شود.
-
صحرارو
لغتنامه دهخدا
صحرارو. [ ص َ رَ / رُو] (نف مرکب ) صحراگرد. صحرائی . بیابانی : کرد صحرارو بیابانی چون ازو یافت آن تن آسانی . نظامی .و رجوع به صحرائی و صحرانشین شود.
-
بیابان گرد
لغتنامه دهخدا
بیابان گرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که در بیابان زیست میکند. صحراگرد باشد. بدوی . چادرنشین : کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد.نظامی .
-
بادیه نشین
لغتنامه دهخدا
بادیه نشین . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مردم چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء). صحرانشین . بدوی . بادی . چادرنشین . وبری . اهل وَبَر. اعرابی . (ترجمان القرآن ). مقابل تخته قاپو، حضری ، مدری ، قراری ، شهرنشین .
-
قلعه شهرک
لغتنامه دهخدا
قلعه شهرک . [ ق َ ع َ ش َ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در بالای کوه اشکنوان ، علف بسیار دارد. مردم صحراگرد در اول فصل علف گوسفندهای خود را با طناب بالای قلعه برده و پس از اینکه علف تمام شد باز با طناب پائین می آورند. (جغرافیای غرب ایران ص 131). رجوع به اش...
-
ساگارتی یه
لغتنامه دهخدا
ساگارتی یه . [ ی َ ] (اِخ ) سرزمین ساگارتها یکی از نواحی شرقی جزو شاهنشاهی هخامنشی واقع در جنوب سرزمین پارتها و در مغرب سیستان و بگفته ٔ هردوت جزو ایالت چهاردهم از بیست ایالت آن شاهنشاهی بود و این محل با قسمتی از کویر لوت از آن جمله با ناحیه ٔ قهستان...
-
بنی اسد
لغتنامه دهخدا
بنی اسد. [ ب َاَ س َ ] (اِخ ) از قبایل عربستان شمالی ، منسوب به کنانه . قومی صحراگرد بودند و مراتع آنان در نواحی جنوبی و جنوب شرقی ممتد بود. از وقایع عمده در تاریخ پیش از اسلام این قبیله ، شورش آنها بر ضد جحر آخرین امیربزرگ کنده و پدر امروءالقیس است ...
-
اسارگارتی یه
لغتنامه دهخدا
اسارگارتی یه . [ اَ ی َ ] (اِخ ) نام مملکتی که از طرف جنوب پارت قدیم را محدود میساخت و از طرف مغرب با سیستان هم حدبود. داریوش در کتیبه های خود این ناحیت را «اسارگارتی یه » خوانده ولی نویسندگان قدیم یونان آن را ساگارتی یا نامیده اند. اگر از قسمتی که ب...
-
خمیازه
لغتنامه دهخدا
خمیازه . [ خ َم ْ زَ/ زِ ] (اِ) فاژه . دهن دره . دهان دره . باسک . پاسک . آسا. تثاوب . خمیاز. بازشدن تشنجی و طبیعی دهان بطوری مخصوص با غلبه خواب یا ماندگی ، بیاستو. آسا. فنجا. ثوباء. هاک . خامیاز. (یادداشت بخط مؤلف ) : وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم ...
-
منسک
لغتنامه دهخدا
منسک . [ م َ س ِ / س َ ] (ع اِ) قربانگاه . (ترجمان القرآن ). آنجا که قربان کنند در حج . ج ، مناسک . (مهذب الاسماء). قربانی جای . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || طاعتگاه . (دهار). جای عباد...
-
بادیة
لغتنامه دهخدا
بادیة. [ ی َ ] (ع اِ) بدو. صحرا. خلاف حضر. ج ، بادیات ، بَواد. (قطر المحیط). بوادی . (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان . (غیاث ) (آنندراج ). خرابه . دشت بی آب وعلف : بادیه ٔ تیه ؛ صحرای تیه . (ناظم الاطباء). تأنیث بادی . صحرا. اهل البادیه ؛ تازیان چادرن...
-
خرخیز
لغتنامه دهخدا
خرخیز. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ٔ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامه ٔ ابریشمی نفیسی ...
-
فراعنه
لغتنامه دهخدا
فراعنه . [ ف َ ع ِ ن َ ] (اِخ ) ج ِ فرعون . (منتهی الارب ). و فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است . (المنجد). سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند. فراعنه ٔ مصر بیست وشش سلسله بوده اند و تاریخشان تقریباً سه هزار سال میشود . پایتخت مصر گا...