کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صحاف
لغتنامه دهخدا
صحاف . [ ص َح ْ حا ] (ع ص ، اِ) مصحف فروش . (ربنجنی ) (معجم البلدان ). || آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب . ترتیب دهنده ٔ صحف . || فروشنده ٔ صحف . || کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد).
-
صحاف
لغتنامه دهخدا
صحاف . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَحفَه . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
-
صحاف
لغتنامه دهخدا
صحاف . [ ص ِ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه کوچک ، آب را. (از منتهی الارب ). جای جمع شدن آب .(غیاث اللغات ). || ج ِ صحیفه : از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است . (مثنوی ).این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدول...
-
واژههای همآوا
-
سحاف
لغتنامه دهخدا
سحاف . [ س ِ ] (ع اِ) بیماری سل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کاهش . (مهذب الاسماء).
-
سحاف
لغتنامه دهخدا
سحاف .[ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سَحَفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به سحفة شود.
-
سهاف
لغتنامه دهخدا
سهاف . [ س ُ ] (ع اِ) علت تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
صحافی
لغتنامه دهخدا
صحافی . [ ص َح ْ حا ] (حامص ) عمل صحاف . صحافی کردن . رجوع به صحاف و صحافی کردن شود.
-
صحف
لغتنامه دهخدا
صحف . [ ص ُ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ صحاف . (منتهی الارب ).
-
جلدبند
لغتنامه دهخدا
جلدبند. [ ج ِ ب َ ] (نف مرکب ) صحاف . جلدساز. (ناظم الاطباء).
-
جلدساز
لغتنامه دهخدا
جلدساز. [ ج ِ ] (نف مرکب ) صحاف . آنکه جلد کتاب می سازد. (ناظم الاطباء).
-
صحافی کردن
لغتنامه دهخدا
صحافی کردن . [ ص َح ْ حا ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحافی .انجام دادن عمل صحافی . رجوع به صحاف و صحافی شود.
-
جلدگر
لغتنامه دهخدا
جلدگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ صَحّاف . (از آنندراج ). کسی که پیشه ٔ او جلد ساختن و جلد کردن دفتر و کتاب است .
-
ته بند
لغتنامه دهخدا
ته بند. [ ت َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود.