کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صت
لغتنامه دهخدا
صت . [ ص َت ت ] (ع مص ) بهم واکوفتن . (تاج المصادر بیهقی ). راندن به قهر یا بدست زدن و کوفتن . || سخت بانگ کردن . || تهمت کردن کسی را بداهیة یا بسخن . || (اِ) گروه مردم . و منه الحدیث : قاموا صتین ؛ ای جماعتین ، و یروی صتیین . || بانگ سخت . (منتهی ال...
-
صت
لغتنامه دهخدا
صت . [ ص ِت ت ] (ع ص ، اِ) ضدو ناهمتا. || گروه مردم . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
صت ء
لغتنامه دهخدا
صت ء. [ ص َت ْءْ ] (ع مص ) قصد کردن کسی را. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ست
لغتنامه دهخدا
ست . [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) تلفظی است از صد. (ایران باستان ص 1549 و 9).
-
ست
لغتنامه دهخدا
ست . [ س َت ت ] (ع اِ) سخن زشت . || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ست
لغتنامه دهخدا
ست . [ س ِ ] (ع اِ) خانم . (دزی ج 1 ص 631) : ستی و مَهْسِتی را بر غزلهاشبی صد گنج بخشی در مثلها. نظامی (خسرو و شیرین ).رجوع به ستی شود.
-
ست
لغتنامه دهخدا
ست . [ س ِت ت ] (ع عدد، ص ، اِ) شش .یقال سِتّة رجال و ست نسوة. اصل آن سدس است ، سین را به تا بدل کرده اند و دال را تا کردند و در تا ادغام نمودند. (منتهی الارب ).
-
ثت
لغتنامه دهخدا
ثت . [ ث َت ت ] (ع اِ) شکاف در زمین و سنگ . || (مص ) شکافتن زمین . || عیبی در آرامش با زنان . ج ، ثتوت .
-
ثط
لغتنامه دهخدا
ثط. [ ث َطط ] (ع ص ، اِ) مرد کوسه یا کسی که مو در ریش و ابروی او کم باشد: رجل ثطّ الحاجبین . || مرد گران شکم که راه رفتن نتواند. ج ، اثطاط، ثُطّ، ثطان ، ثطاط، ثططة.
-
ثط
لغتنامه دهخدا
ثط. [ ث َطط ] (ع مص ) ثطط. ثطاطت . ثطوطت . کوسه شدن . || گران شکم شدن . || ریخ زدن .
-
ثط
لغتنامه دهخدا
ثط. [ ث ُطط ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثطّ و اَثط.
-
جستوجو در متن
-
ناهمتا
لغتنامه دهخدا
ناهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مثل . بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). ناهمال . || مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). ضدّ. (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). نقیض . (از دهار). عکس . (دستور اللغة). صِت ّ. ضَدید. (از منتهی الارب ). خلاف . آ...