کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبوحی ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صبوحی ساختن
لغتنامه دهخدا
صبوحی ساختن . [ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) صبوحی خوردن . صبوحی ساز کردن : صبوحی ساز خاقانی و کار آب کن یعنی که آب کار بازارم چنان آمد که من خواهم .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
صبوحی دادن
لغتنامه دهخدا
صبوحی دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) تصبیح . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نوشانیدن صبوح .
-
صبوحی زدن
لغتنامه دهخدا
صبوحی زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صبوحی نوشیدن . نوشیدن شراب در بامداد : بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی .- صبوحی زده ؛ که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد : بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته ب...
-
صبوحی کردن
لغتنامه دهخدا
صبوحی کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن : اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد. منوچهری .شب که صبوحی نه بهنگام کردخون زیادش سیه اندام کرد. نظامی .نشست آن شب بنوشانوش یا...
-
حسین صبوحی
لغتنامه دهخدا
حسین صبوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شاعر موسیقی دان و هنرمند سده ٔ یازدهم هجری بود. از خوانسار برخاست و به تبریز شده و از آنجا باتفاق ملا واصب به گیلان رفت و نزد میرزا عبداﷲ وزیر لاهیجان مقرب گردید. چهارتار نیکو مینواخت و قصه ٔ حمزه ٔ و شاهنامه خ...
-
بهشت صبوحی
لغتنامه دهخدا
بهشت صبوحی . [ ب ِ هَِ ص َ ] (اِ مرکب )شراب بهشتی که در بامدادان نوشند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دردادن
لغتنامه دهخدا
دردادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دادن . عطا کردن خاصه در می و جام و از قبیل آن :چو دوری چند می درداد ساقی نماند از شرم شاهان هیچ باقی . نظامی .ساقی می مغز جوش درده جامی به صلای نوش درده . نظامی .عشق آمد و جام خام دردادجامی به دو خوی رام درداد. نظامی .زآ...
-
نوید
لغتنامه دهخدا
نوید. [ ن ُ ] (اِ) خبر خوش . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مژده . (اوبهی ) (برهان قاطع). مژدگانی . هرچیز که سبب خوشحالی شود. (برهان قاطع). مژده دادن به هر چیزی که باشد. (فرهنگ خطی ). خوش خبری . بشارت . هرچیز...
-
نیرنگ
لغتنامه دهخدا
نیرنگ . [ رَ / ن َ رَ ] (اِ) سحر. افسون . نیرنج . (لغت فرس ) (یادداشت مؤلف ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (رشیدی ). جادوئی . افسون . (اوبهی ). ساحری . افسونگری . (برهان قاطع). طلسم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). جادو. فسون : سخ...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...