کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاف و هموار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صاف گردانیدن
لغتنامه دهخدا
صاف گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به صاف کردن شود.
-
صاف گردیدن
لغتنامه دهخدا
صاف گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . تزهلق .
-
صاف اعتقاد
لغتنامه دهخدا
صاف اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) پاکدل . صافی عقیدت : صوفی که دُرد در قدح دوست می کندصاف اعتقاد نیست وگر پور ادهم است .مشرقی طوسی .
-
صاف سادگی
لغتنامه دهخدا
صاف سادگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صاف ساده بودن . رجوع به صاف ساده شود.
-
جاده صاف کن
لغتنامه دهخدا
جاده صاف کن . [ جادْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) صاف کننده ٔ جاده . آنچه با آن جاده را صاف کنند: ماشین جاده صاف کن .
-
چای صاف کن
لغتنامه دهخدا
چای صاف کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چای صافی . صاف کننده ٔ چای . آلت مخصوص صاف کردن چای . رجوع به چای صافی شود.
-
جستوجو در متن
-
یک نبش
لغتنامه دهخدا
یک نبش . [ ی َ / ی ِ ن َ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف ). مقابل دونبش ، که دو سوی آن صاف و هموار است .
-
مسوی
لغتنامه دهخدا
مسوی . [ م ُ س َوْ وا ] (ع ص ) هموار و برابر کرده شده و یکسان و صاف . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): ثوب مسوی ؛ جامه ٔ هموار. (مهذب الاسماء).
-
سادسایه
لغتنامه دهخدا
سادسایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) جای هموار و صاف . (ناظم الاطباء).
-
ملاق
لغتنامه دهخدا
ملاق . [ م َ] (ع اِ) ماله و غلتک و هر ابزاری که بدان دیوار و زمین و جز آن را صاف و هموار کنند. (ناظم الاطباء).
-
نسبو
لغتنامه دهخدا
نسبو. [ ن َ ] (ص ) جای لغزان و هموار و صاف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 393). نسو. رجوع به نسو شود.
-
هموار کردن
لغتنامه دهخدا
هموار کردن . [ هََ م ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . تسطیح کردن . (یادداشت مؤلف ) : هموار کرد موی و بیفکند موی زردچون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد. ابوشکور.تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء).می کند هموار سوهان تیغ ناهموار راهرکجا باید درشت...
-
اسپ تاز
لغتنامه دهخدا
اسپ تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) اسب تاز. اسب دواننده . || (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم است از ماههای ملکی . (برهان ). || (ص مرکب ) زمین هموار. (برهان ). زمین صاف و هموار که قابل تاختن اسب باشد. (آنندراج ).
-
ملس
لغتنامه دهخدا
ملس . [ م َ ل ِ ] (ع ص ) صاف و هموار. (از دزی ج 2 ص 612).