کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صاف ساده
لغتنامه دهخدا
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
-
صاف صادق
لغتنامه دهخدا
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
-
صاف ضمیر
لغتنامه دهخدا
صاف ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . صاف درون . بی غل و غش . پاکدل : قسمت زنگی از آیینه ٔ روشن نشودانفعالی که من از صاف ضمیران دارم .صائب .
-
سینه صاف
لغتنامه دهخدا
سینه صاف . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) صادق . پاکدل و راست .(ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق . (آنندراج ).
-
جاده صاف کن
لغتنامه دهخدا
جاده صاف کن . [ جادْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) صاف کننده ٔ جاده . آنچه با آن جاده را صاف کنند: ماشین جاده صاف کن .
-
صاف و پوست کنده
لغتنامه دهخدا
صاف و پوست کنده . [ ف ُ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صریح . آشکارا. روشن . بی کنایت . صاف و ساده . بی پرده . و رجوع به صاف و ساده شود.
-
صاف و ساده
لغتنامه دهخدا
صاف و ساده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف و پوست کنده . بی پرده . بی ریا. بی شیله پیله .
-
صاف و سندله
لغتنامه دهخدا
صاف و سندله . [ ف ُ س ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ابله که رسم دان نیست .
-
چای صاف کن
لغتنامه دهخدا
چای صاف کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چای صافی . صاف کننده ٔ چای . آلت مخصوص صاف کردن چای . رجوع به چای صافی شود.
-
واژههای همآوا
-
ساف
لغتنامه دهخدا
ساف . (ع اِ) هر رسته ای است از دیوار. (شرح قاموس ). هر رده از دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کل عرق من الحائط. (قطر المحیط). چینه ٔ دیوار. || الصف من اللبن . (قطر المحیط). رده ای از شیر نوشیدنی . || باد غبارانگیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساف از...
-
سعف
لغتنامه دهخدا
سعف . [ س َ ] (ع مص ) نو برخاستن بن ناخن . (تاج المصادر بیهقی ). ریشه شدن بن ناخن دست . (آنندراج ). || روا کردن حاجت کسی را. (منتهی الارب ). || (اِ) آخریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سلعه . متاع . کالا. اثاث البیت . || مرد فرومایه . (منتهی الارب )....
-
سعف
لغتنامه دهخدا
سعف . [ س َ ع َ ] (ع اِ) شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبة. || رخت عروس . سعوف جمع آن است . || سر کوه . || شیرینه که بر پتفوز و سر و روی شتر مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند. || هرچیز ن...
-
صعف
لغتنامه دهخدا
صعف . [ ص َ ] (ع اِ) مرغی است کوچک . || نوعی از شراب اهل یمن که از شهد گیرند یا انگور را شکسته در ظرفی اندازند تا جوش زند و کفک اندازد. || (مص ) لرزه گرفتن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
رواق
لغتنامه دهخدا
رواق . [ رَ ] (ص ) صاف . خالص . صاف کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).