کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاحب تأیید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گله صاحب
لغتنامه دهخدا
گله صاحب . [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ح ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب گله . دارنده ٔ گله . خداوند گله . رمه دار. گله دار : دگر ره پدیدار گشت از نهفت گله صاحبش برزد آواز و گفت .نظامی .
-
صاحب اسماعیل
لغتنامه دهخدا
صاحب اسماعیل . [ ح ِ اِ ] (اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.
-
صاحب الزیادی
لغتنامه دهخدا
صاحب الزیادی . [ ح ِ بُزْ زیا ] (اِخ ) رجوع به ابوخشینه شود.
-
صاحب الصبیحی
لغتنامه دهخدا
صاحب الصبیحی . [ ح ِ بُص ْ ؟ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی بن معمر کوفی شود.
-
صاحب بالجنب
لغتنامه دهخدا
صاحب بالجنب . [ ح ِ ب ِ بِل ْ جَمْب ْ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) رفیق سفر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یار سفر. همراه . || شریک علم آموختن . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ص 63).
-
صاحب بودن
لغتنامه دهخدا
صاحب بودن . [ ح ِ دَ ] (مص مرکب ) داشتن . دارا بودن . مالک بودن .
-
صاحب ترجمه
لغتنامه دهخدا
صاحب ترجمه . [ ح ِ ب ِ ت َ ج َ / ج ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه شرح حال او مورد بحث و تحقیق است .
-
صاحب ثعلب
لغتنامه دهخدا
صاحب ثعلب . [ ح ِ ب ِ ث َ ل َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالواحد مطرز. رجوع به مطرز شود.
-
صاحب جزیره
لغتنامه دهخدا
صاحب جزیره . [ ح ِب ِ ج َ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باطنیان رابه هر ناحیتی کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کندو آن کس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی به هر شهری داعیان باشند. رجوع به اسماعیلیه و باطنیه شود.
-
صاحب جوزا
لغتنامه دهخدا
صاحب جوزا.[ ح ِ ب ِ ج َ ] (اِخ ) کوکب عطارد را گویند، چه برج جوزا خانه ٔ اوست . (برهان قاطع). عطارد، چرا که جوزا خانه ٔ عطارد است . (غیاث اللغات ). رجوع به عطارد شود.
-
صاحب رأی
لغتنامه دهخدا
صاحب رأی . [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] (اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است : می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.ناصرخسرو.
-
صاحب ری
لغتنامه دهخدا
صاحب ری . [ح ِ ب ِ رَ ] (اِخ ) لقب صاحب بن عباد است : گفتند مردمان که نیابند مردمان در هیچ فضل صاحب ری را نظیر و یار.فرخی .صاحب ری از حشم زیبد تو را وقت هنرحاتم طی از خدم زیبد تو را وقت سخا. عبدالواسع جبلی .رجوع به صاحب بن عباد شود.
-
صاحب زنج
لغتنامه دهخدا
صاحب زنج . [ ح ِ ب ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزنج شود.
-
صاحب صابی
لغتنامه دهخدا
صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) کنایه از عیسی (ع ) است . (برهان قاطع). و این قول ظاهراً بر اساسی نیست .
-
صاحب صابی
لغتنامه دهخدا
صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) نام مردی بوده که فطرت و فطانت عالی داشته و ستاره پرستی را او بهم رسانیده است . (برهان قاطع). رجوع به صابئین و صابی شود.