کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاحبنظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
صاحب نظر
لغتنامه دهخدا
صاحب نظر. [ ح ِ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) باریک بین . روشندل . آگاه . بینا. دیده ور. بصیر. باهوش . آنکه به چشم دل در کارها نگرد : نیست برِ مردم صاحب نظرخدمتی از عهد پسندیده تر. نظامی .پادشاهی بود و او را سه پسرهر سه صاحب فطنت و صاحب نظر. مولوی .پس دو چشم رو...
-
جستوجو در متن
-
نفس پرستی
لغتنامه دهخدا
نفس پرستی . [ ن َ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) هوسبارگی . عمل نفس پرست . رجوع به نفس پرست شود : هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است .سعدی .
-
درمنده
لغتنامه دهخدا
درمنده . [ دَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مختصر درمانده . (شرفنامه ٔ منیری ). درمانده . بیچاره . بی نوا. عاجز. متروک . (از ناظم الاطباء) : بفرمود صاحبنظر بنده راکه خشنود کن مرد درمنده را.سعدی .
-
خدیجه
لغتنامه دهخدا
خدیجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) بنت عبدالوهاب بن هبةاﷲ الصوفی . زنی بود صاحبنظر و در ادب و حقایق و معارف دست داشت و نیز صاحب مقام . شیخ محیی الدین در مسامرات خود از او روایتها دارد. (از خیرات حسان ج 1 ص 116).
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن ثابت بن حازم رفاعی حسینی ، نقیب اشراف طالبیان در بصره و واسط و بطائح و اطراف آن ، و جد امام احمد رفاعی و خود مردی پرهیزگار و پاکدامن و صاحبنظر و خردمند بود. او نخستین کسی از رفاعیان بود که در عراق مسکن گزید.القائم بالل...
-
دیدار یافتن
لغتنامه دهخدا
دیدار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روبرو شدن . ملاقات کردن . به حضور رسیدن : اگر مهمی بود اعلام بایست فرمود تا من بخدمت شتافتمی و دیدار یافتمی . (تاریخ طبرستان ). || نظر و رای به دست آوردن . آگاهی و اطلاع یافتن . صاحبنظر شدن : ز هر دانشی چون سخن بشنوی ...
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) اقطع، ابن حسین بن حمادبن مسیب ، معروف به رافع اقطع. امیرعرب درنواحی بغداد بود. و در زمره ٔ ادیبان و دانشمندان و شاعران بشمار میرفت و مادرش علویه ٔ بافضلی بود. رافعدر کارهای نظامی و جنگی دست داشت و صاحبنظر بود. وفات وی بسال 427 هَ...
-
خوش پسر
لغتنامه دهخدا
خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر خوشگل . امرد. پسر زیباروی . ساده : و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری ... کمر بر میان بسته ... (جهانگشای جوینی ).گروهی نشینند با خوش پسرکه ما پاکبازیم و صاحبنظر. سعدی .آن خوش پسر برآمد از خانه می ...
-
خواتیم
لغتنامه دهخدا
خواتیم . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . انگشتری ها. خواتم . || خاتمه ها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خواتم : که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه ). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و ص...
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش َم م ] (ع اِمص ، اِ) حس بینی که درک بویها بدان است . (از اقرب الموارد). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. (ناظم الاطباء). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه ، مانند شر و سل و بر و جز آن . ...
-
رای زن
لغتنامه دهخدا
رای زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رای زننده . که رای زند. که اظهار عقیده کند. که طرف شور واقع شود. که با وی شور کنند. که نظر دهدیا از او نظر خواهند. کسی که در کارها با او مشاورت کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کسی را گویند که با وی در کارها مشو...
-
تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تف...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...
-
خدمت
لغتنامه دهخدا
خدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما...