کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صابون سلطانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صابون سلطانی
لغتنامه دهخدا
صابون سلطانی . [ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) توزیع حاکم ، یعنی تقسیم کردن حاکم چیزی را بر جماعتی . (غیاث اللغات ). || گویا صابون سلطانی صابونی بوده که به طرح به کسان میداده اند وچون بد بوده کسی از آنان نمیخریده است : مرد مهمان را گل و باران نشا...
-
واژههای مشابه
-
کیسه صابون
لغتنامه دهخدا
کیسه صابون . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) لیف . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیسه صابون زدن ؛ لیف زدن (در حمام ). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
صابون انفاق
لغتنامه دهخدا
صابون انفاق . [ ن ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عرق الحلاوة. عجما. شجره یاشجیره ٔ ابی مالک است . و آن اشنان باشد. رجوع به اشنان و شجره ٔ ابی مالک شود.
-
صابون زدن
لغتنامه دهخدا
صابون زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) شستن . پاکیزه کردن با صابون : جان را به علم و طاعت صابون زن جامه است گر تو را همه صابونی . ناصرخسرو.چنان افراخت تیغ آن فتنه قامت به خونریزی که تا روز قیامت عجب کز دامن دریا رود خون زند آن را صدف هرچند صابون . محمدقلی س...
-
صابون الهم
لغتنامه دهخدا
صابون الهم . [ نُل ْ هََم م ] (ع اِ مرکب ) لقب شراب است : و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند... (نوروزنامه ص 60).
-
صابون پز
لغتنامه دهخدا
صابون پز. [ بوم ْ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه صابون پزد.
-
صابون پزخانه
لغتنامه دهخدا
صابون پزخانه . [ بوم ْ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن صابون پزند. || (اِخ ) نام محلتی به جنوب شهر تهران .
-
صابون پزی
لغتنامه دهخدا
صابون پزی . [بوم ْ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل پختن صابون : آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من و آن چمچه ٔ هریسه و حلوا ازآن ِ تو.وحشی .
-
صابون فروش
لغتنامه دهخدا
صابون فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه صابون فروشد.
-
خمیر صابون
لغتنامه دهخدا
خمیر صابون . [ خ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون مواد صابونی را بشکل خمیر درآورند و آن را در مظروفی املس قراردهند که با مختصری فشار آن مواد از آن مظروف خارج شود بر حسب اصطلاح آن مواد را خمیر صابون می گویند. || خمیری که از مواد صابونی درست کنند ول...
-
لیف و صابون
لغتنامه دهخدا
لیف و صابون . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجازاً اختلاط نانواخت : ربط اغیار و ناصحان فرخ همچو تألیف لیف و صابون است .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کیسه
لغتنامه دهخدا
کیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج ). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیز...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آر...