کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صائب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن حبیش . از روات است .
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مالک اشعری . از رؤساء لشکریان مختاربن ابی عبیدة ثقفی است . خواندمیر گوید: در روضةالصفا مسطور است : در آن ایام که عبداﷲ مطیع بفرمان ابن زبیر به کوفه رسید مردم را در مسجد جامع گرد آورد و خطبه خواند و در اثنای سخن بر زبان راند ...
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) دو تن از شعرای متأخر عثمانی که هر دو را نام محمد و تخلص صائب و معاصر یکدیگرند. یکی در 1262 هَ . ق . بسن سی وپنج سالگی وفات یافته و از اوست :خاطره گلد کجه صائب مومیان دلرباخواب و راحت قالماز اولدی دیده ٔ خونابده .و دیگری که عاشق ...
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوه ٔ بدر کرده اند. و صاحب الاصابة گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه . و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر.
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صواب . رسا. رساننده . (غیاث اللغات ). || باران ریزان . || نقیض خاطی . و منه المثل : مع الخواطی سهم صائب . (منتهی الارب ). || راست و درست : حدس صائب . رأی صائب : پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (...
-
صائب
لغتنامه دهخدا
صائب . [ ءِ] (اِخ ) تبریزی . سلسله ٔ نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف میرسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه ٔ عباس آباد اصفهان بود از جمله ٔ اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در ع...
-
واژههای مشابه
-
علی صائب
لغتنامه دهخدا
علی صائب . [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن فرحان موسی دیری . لغوی و مورخ بود. وی در سال 1288 هَ . ق . در دیرالزور از شهرهای سوریه متولد شد و دو زبان ترکی و فارسی را آموخت . سپس به قائم مقامی حسکه در الجزیره منصوب شد. و در ساختن شهر قامشلی سهیم بود. او در د...
-
جستوجو در متن
-
صایب
لغتنامه دهخدا
صایب .[ ی ِ ] (اِخ ) محمد افندی ... رجوع به صائب ... شود.
-
حق بین
لغتنامه دهخدا
حق بین . [ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه مراعات حق کند. آنکه حدسهای او صائب است .
-
صفاکاری
لغتنامه دهخدا
صفاکاری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) صفا دادن . جلا دادن . زدودن از : هست هر آینه را صیقل دیگر صائب جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل . صائب (از آنندراج ).رجوع به صفا دادن شود.
-
کار بازشدن
لغتنامه دهخدا
کار بازشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روا شدن حاجت . (آنندراج ) : ز عشق کار جهان باز میشود صائب خوشا کسی که توسل به این جناب گرفت .صائب .
-
عنقا شدن
لغتنامه دهخدا
عنقا شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غائب و ناپدید شدن . (آنندراج ) : شاهباز طبع ملا بال هر جا باز کردفکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن .صائب (از آنندراج ).
-
صایب تبریزی
لغتنامه دهخدا
صایب تبریزی . [ ی ِ ب ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به صائب تبریزی ... شود.