کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع اِ) چیز. ج ، اشیاء، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی (بفتح الواو و کسرها مثله اصله )، اشائی (علی افاعیل )، همزه به «یا» بدل شد پس سه «یا» جمع شدند میانه را حذف کردند و اخیر را بالف بدل کردند و اول را به واو ویجمع علی اشایا و یقال ایضاً ...
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع اِ) درعلم جبر نزد مسلمانان بمعنی عدد مجهول یک معادله است . و این اصطلاح اولین مرتبه در کتاب جبر محمدبن موسی خوارزمی بکار رفته است . (از دایرةالمعارف اسلامی ).
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع مص ) خواستن . مشیئة. مشاءة. مشائیة. (منتهی الارب ). فهو «شاء» (و المراد مشی ٔ). خداوند چیزی راخواستن : شاء اﷲ الشی ٔ؛ أرادَه ُ. (از اقرب الموارد). خواستن . (دهار). || خداوند چیزی را مقدرگردانیدن : شاء اﷲ الشی ٔ؛ قدره . و ما شاء...
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی . (اِ) کنج و گوشه و زاویه . (ناظم الاطباء).
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی . [ ش َ / ش ِ ](اِ) شبنم در لهجه ٔ مردم قزوین . (یادداشت مؤلف ).
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی . [ ش َی ی ] (ع ص ، اِ، از اتباع ) عی ّ شی ّ؛ از اتباع است : جاء بالعی و الشی ؛ یعنی اندک و هیچکاره آورد. مأخوذ من الشواء و هو الرذال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوربین ، مقابل نزدیک بین . (از اقرب الموارد).
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی . [ ش َی ی ] (ع مص ) بریان کردن گوشت : شوی اللحم شیاً. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بریان کردن . (ترجمان جرجانی ). سرخ کردن (چنانکه ماهی را در روغن ). (یادداشت مؤلف ). || گرم...
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی .[ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) مخفف شی ٔ. چیز : هنگام همت وی و هنگام جود وی شی ٔ است همچو لاشی و لاشی بود چو شی . منوچهری .همه دادند استعداد هر شی بمعنی و بصورت میّت و حی . ناصرخسرو.گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔگفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر. ...
-
هله شی
لغتنامه دهخدا
هله شی . [ هََ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب که 500 تن سکنه دارد. آب آن از سراب ایوان و محصول عمده اش غله ، برنج ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شی ٔا
لغتنامه دهخدا
شی ٔا. [ ش َ ئُل ْ لاه ](ع اِ مرکب ) (مخفف شی ٌٔ ﷲ) یک نوع از تعظیم و تکریم و سلام که معمول دراویش می باشد. (از ناظم الاطباء).- شی ٔاﷲ زدن ؛ (عوام شیداﷲ زدن گویند) ظاهراً اصل این کلمه شیئاً ﷲ بوده است . (یادداشت مؤلف ).- شی ءاللهی ؛ با یای مصدری و «...
-
شی برم
لغتنامه دهخدا
شی برم . [ ] (اِخ ) محلی در 163500 گزی بوشهر میان بردخون کهنه و درداحمد. (یادداشت مؤلف ). || قریه ای است نه فرسنگی جنوب کاکی در فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
شی جیامولی
لغتنامه دهخدا
شی جیامولی . (اِخ ) نام بودا، آورنده ٔ دین بودائی هند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بودا شود.
-
شی هوآنگ
لغتنامه دهخدا
شی هوآنگ . (اِخ ) امپراتور چین در نیمه ٔ قرن سوم میلادی . وی مؤسس بنای دیوار چین است . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
ظم ء
لغتنامه دهخدا
ظم ء. [ ظِم ْءْ ] (ع اِمص ) تشنگی . || آرزومندی . || (اِ) مدت میان دو نوبت آب خوردن شتر. || مدت میان دوبار آوردن شتران بر آبخور. ج ، اَظماء. || ظم ءالحیوة؛ از گاه بزادن تا گاه مرگ . || مابقی من عمره الاّ قدر ظم ءالحمار؛ أی لم یبق منه الاّ الیسیر، چه...
-
کم ء
لغتنامه دهخدا
کم ء. [ ک َم ْءْ ] (ع اِ) سماروغ . ج ، اَکمُؤ، کماءة با تا جمع است بر غیر قیاس . و یا کماة اسم جمع است یا آن برای واحد است . (منتهی الارب ). سماروغ . ج ، اکمؤ، کماءة با تاء بر غیر قیاس .(آنندراج ). رستنئی است که بدان شحم الارض نیز گویند و عرب آن را...