کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیک
لغتنامه دهخدا
شیک . (ص ) شل را گویند یعنی دست و پای که در آن گیرایی و قدرت رفتار نباشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) : چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله . بلعمی .|| سست و کاهل و ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
شیک
لغتنامه دهخدا
شیک . (فرانسوی ، ص ) واژه ٔ فرانسوی ، در فارسی به معنی خوش لباس و دارای سر و وضع مرتب بکار می رود. گاه نیز این صفت را برای اشیاء زیبا و جالب توجه بکار می برند: خانه ٔ شیک ، مبل شیک و غیره . (فرهنگ لغات عامیانه ). زیبا. قشنگ . ظریف . || نیکوجامه . (فر...
-
واژههای مشابه
-
شیک پوش
لغتنامه دهخدا
شیک پوش . (نف مرکب ) شیک پوشنده . آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد. که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست . که عادتاً جامه ٔ شیک پوشد. (یادداشت مؤلف ).
-
شیک پوشی
لغتنامه دهخدا
شیک پوشی . (حامص مرکب ) عمل و کیفیت شیک پوش . (فرهنگ فارسی معین ). صفت و کار شیک پوش . پوشیدن لباسهای زیبا و مرتب و مدروز. رجوع به شیک پوش شود.
-
شیک و پیک
لغتنامه دهخدا
شیک و پیک . [ ک ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) مرکب از شیک فرانسوی و پیک که مستقلاً معنی ندارد: شیک و پیک و مشتی . پیک از توابع شیک است . (یادداشت مؤلف ). اما این دو کلمه با هم معمولاً به صورت صفت برای اشخاص بر زبان رانده می شود.(فرهنگ لغات عامیانه ). رجو...
-
جستوجو در متن
-
شیکی
لغتنامه دهخدا
شیکی . (حامص ) صفت و حالت و چگونگی شیک . (یادداشت مؤلف ). شیک بودن . رجوع به شیک شود.
-
خوش سر و وضع
لغتنامه دهخدا
خوش سر و وضع. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ رُ وَ ] (ص مرکب ) خوش ریخت . خوش لباس . آنکه لباس خوب پوشد. مرتب . شیک .
-
فکلی
لغتنامه دهخدا
فکلی . [ ف ُ ک ُ ] (ص نسبی ) آنکه فکل دارد. (یادداشت مؤلف ). کسی که بشیوه ٔ اروپائیان لباس می پوشد. فرنگی مآب . شیک پوش . || نامی است که متدینین متعصب دوره ٔ ناصرالدینشاه به متجددین داده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
مکش مرگ ما
لغتنامه دهخدا
مکش مرگ ما. [ م َ ک ُ م َ گ ِ ] (ص مرکب ) با ناز و عشوه و جامه های نیکو. شیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم نازک نارنجی وقر و فری و ژیگولو مآب . کسی که خود را به وضعی غیر عادی بیاراید و در رفتار خود قر و غمزه و غربیله ٔ فراوان داشته باشد. (فرهنگ ...
-
دارپا
لغتنامه دهخدا
دارپا. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنه ٔ آن 9 تن است . مزارع بیدجعفری ، شاه ولی ، شریف آباد شیک جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
دیفتری
لغتنامه دهخدا
دیفتری . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر (بنام ف . لوفلر). از علائم آن تولید غشاء کاذب در حلق و حنجره و قصبةالریه است . کمون بیماری دو تا پنج روز است و با تزریق سروم شامل ضدسم و پنی سیلین معالجه میشود. برای ...
-
شترگاوپلنگ
لغتنامه دهخدا
شترگاوپلنگ . [ ش ُ ت ُ وْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) به معنی اشترگاو و شترگاو که همان زرافه است . گاوپلنگ . حیوانی است افریقایی که به قدر استر است ، پایش مثل پای گاو، و سم دارد و گردنش مثل شتر بلند و رنگ بدنش مثل بدن پلنگ خط و خالی است و نام عربیش زرافه اس...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م ُ] (فرانسوی ، اِ) روش و طریقه ٔ موقت که طبق ذوق و سلیقه ٔ اهل زمان طرز زندگی و لباس پوشیدن و غیره را تنظیم کند. باب . باب روز. آئین . (فرهنگ فارسی معین ). باب . متداول . معمول . رایج .شیوه ٔ متداول و باب زمان در شؤون زندگی اجتماعی .- از مد ا...