کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیوه بکار بردن اهرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم شیوه
لغتنامه دهخدا
هم شیوه . [ هََ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) هم سبک . (یادداشت مؤلف ). دو یا چند تن که در نوشتن ، سرودن ، یا در هنر خط و نقاشی و جز آن ، یک شیوه دارند.
-
شیوه کردن
لغتنامه دهخدا
شیوه کردن . [ شی وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و کرشمه نمودن . (یادداشت مؤلف ) : پارسایی و سلامت هوسم بود ولی شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس . حافظ.رجوع به شیوه شود.
-
شیوه بازی
لغتنامه دهخدا
شیوه بازی . [ شی وَ / وِ ] (حامص مرکب ) صفت شیوه باز. || حیله . مکر. خدعه . نیرنگ . بامبول بازی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوه باز شود.
-
شیوه پیله
لغتنامه دهخدا
شیوه پیله . [ شی وَ/ وِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شیله پیله . حیله و نیرنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیله پیله شود.
-
شیوه تو
لغتنامه دهخدا
شیوه تو. [ شی وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیوه جو
لغتنامه دهخدا
شیوه جو. [ شی وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آن از رودخانه ٔ سردشت . راه آن اتومبیلرو. سکنه ٔ آن 152 تن . صنایع دستی آن جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیوه دار
لغتنامه دهخدا
شیوه دار. [ شی وَ / وِ ] (نف مرکب ) شیوه دارنده . دارای سبک و طریقه ٔ خاص در هنر. || اهل حرفت و صناعت و کاریگر و دارای هنر و پیشه ور. (ناظم الاطباء). هنرمند و صاحب فن و کمال . (آنندراج ). || چست و چالاک . || کارآزموده و کارگزار. (ناظم الاطباء).
-
شیوه زبان
لغتنامه دهخدا
شیوه زبان . [ شی وَ / وِ زَ ] (ص مرکب ) شیرین گفتار و فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء).
-
شیوه زن
لغتنامه دهخدا
شیوه زن . [ شی وَ / وِ زَ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، شیوه زننده . اهل فرقه .کسی که دارای عادتهای زشت و ناپسند اخلاقی است . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به شیوه ای و شیوه زدن شود.
-
شیوه شو
لغتنامه دهخدا
شیوه شو. [ شی وَ ](اِخ ) دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 127 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیوه کار
لغتنامه دهخدا
شیوه کار. [ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) شیوه گر. شیوه باز. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه باز شود.
-
شیوه گری
لغتنامه دهخدا
شیوه گری . [شی وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ناز و کرشمه و دل فریبی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است تو خود به شیوه گری شیوه ٔ دگر داری . نزاری قهستانی .می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش گرچه در شیوه گری هر مژه ا...
-
شیوه مند
لغتنامه دهخدا
شیوه مند. [ شی وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) شیوه باز. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه باز شود.
-
شیوه مندی
لغتنامه دهخدا
شیوه مندی . [ شی وَ / وِ م َ ] (حامص مرکب ) شیوه گری . (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه گری شود.
-
تغافل شیوه
لغتنامه دهخدا
تغافل شیوه . [ ت َ ف ُ وِ ] (ص مرکب ) تغافل پسند. و رجوع به همین کلمه شود.