کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیوا
لغتنامه دهخدا
شیوا. [ شی ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . آب از نهر کیاجو از سفیدرود. سکنه ٔ آن 301 تن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
شیوا
لغتنامه دهخدا
شیوا. [ شی ] (اِخ ) سومین تشخص تثلیث هندی ، خدای مخرب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شیوا
لغتنامه دهخدا
شیوا. [ شی ] (ص ) فصیح . ظریف . بلیغ. (یادداشت مؤلف ) (مؤید الفضلاء)(فرهنگ جهانگیری ). فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نغز.خوب . جید. نیکو: شیوه ٔ شیوا. سخن شیوا : گشتم از یمن مدحت شه دین در سخن بس ت...
-
واژههای همآوا
-
شیوع
لغتنامه دهخدا
شیوع . [ ش َ ] (ع اِ) فروزینه ٔ آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شیوع
لغتنامه دهخدا
شیوع . [ ش ُ ] (ع اِمص ، اِ) اشتهار و شهرت و پراش . || هر چیز که همه کس آنرا بدانند و در همه جا فاش باشد. (ناظم الاطباء).- شیوع به هم رسانیدن ؛ فاش شدن و آشکارا گشتن و پراش شدن . (ناظم الاطباء).- شیوع خبری ؛ استفاضه ٔ آن . پراکنده وفاش شدن آن . انتشا...
-
شیوع
لغتنامه دهخدا
شیوع . [ ش ُ ] (ع مص ) شیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آشکار شدن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). آشکارا شدن خبر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). آشکارا شدن .(ترجمان القرآن جرجانی ص 63). رجوع به شیع شود. || مشهور و متداول شدن...
-
جستوجو در متن
-
نیکوعبارت
لغتنامه دهخدا
نیکوعبارت . [ ع ِ رَ ] (ص مرکب ) فصیح . شیوا.
-
عبارت پرداز
لغتنامه دهخدا
عبارت پرداز. [ ع ِ رَ پ َ ] (نف مرکب ) عبارت آرای . آنکه مقصودخود را با عبارت شیوا بیان کند. رجوع بعبارت شود.
-
رتل
لغتنامه دهخدا
رتل . [ رَ ت َ ] (ع مص ) مرتب و منظم کردن چیزی . || شیوا و رسا گفتن سخن را. (از اقرب الموارد).
-
ساتی
لغتنامه دهخدا
ساتی . (اِخ ) الهه ٔ هندی . دختر داکشا وهمسر شیوا است . چون پدرش شوهر او را تحقیر کرد ساتی خود را در آتش انداخت .
-
شیوایی
لغتنامه دهخدا
شیوایی . [ شی ] (حامص ) صفت و حالت و چگونگی شیوا.فصاحت . بلاغت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیوا شود.
-
بلاغی
لغتنامه دهخدا
بلاغی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلاغت و بلاغة. کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند. بلیغ. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلاغت و بلیغ شود.
-
نغزپیکر
لغتنامه دهخدا
نغزپیکر. [ ن َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) خوش اندام . که پیکری زیبا و لطیف و خوش دارد. || خوش عبارت . شیوا : یکی نامه ٔ نغزپیکر نوشت به نغزی بکردار باغ بهشت .نظامی .