کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیلان
لغتنامه دهخدا
شیلان . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . آب از چشمه . پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
شیلان
لغتنامه دهخدا
شیلان . (ترکی ، اِ) مهمانی عام . (یادداشت مؤلف ). || سفره ٔ طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). سفره ٔ طعام . (از برهان ). سفره و خوان طعام .(غیاث ). سفره . (انجمن آرا). سماط سلاطین و امرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). سفره ٔ امرا و بزرگان . ...
-
شیلان
لغتنامه دهخدا
شیلان . (ع اِ) ج ِ شال : شیلان کشمیر. شیلان کرمان . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
شیلان کشیدن
لغتنامه دهخدا
شیلان کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) اطعمه ٔ فراوان فراهم کردن دعوت عده ٔ کثیر یا عام را. عده ٔ کثیری را اطعام کردن . (یادداشت مؤلف ). گستردن سفره ٔ طعام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). تکلف بسیار در مهمانی کردن . به مناسبت امور خیری از قب...
-
شیلان آباد
لغتنامه دهخدا
شیلان آباد. (اِخ ) دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 222 تن . آب از سیمین رود. صنایعدستی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیلان آباد
لغتنامه دهخدا
شیلان آباد. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 230 تن . آب از چشمه . صنایعدستی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیلان در
لغتنامه دهخدا
شیلان در. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسدآباد شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 186 تن . آب از قنات و رودخانه ٔ محلی . صنایع دستی قالی و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
شیلانه
لغتنامه دهخدا
شیلانه . [ ن َ / ن ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی شیلان است . (از آنندراج ). || مجازاً به معنی طعام نیز آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا). || نام میوه ای که آنرا عناب نیز گویند. (آنندراج ). عناب . (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از ...
-
عناب
لغتنامه دهخدا
عناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف ، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی ، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از ...
-
گ
لغتنامه دهخدا
گ . (حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان . حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است . این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک (بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است . عبدالرشید ت...
-
احمدپادشاه
لغتنامه دهخدا
احمدپادشاه . [ اَ م َ پا دِ ] (اِخ ) ابن اغورلو محمد (بضبط خوندمیر) و احمدپادشاه بن محمد اغریوبن حسن بیک (بضبط صاحب مرآت البلدان ). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 334 آرد: احمدپادشاه ولد اغورلومحمدبن امیر حسن بیک بعد از فوت عم خویش یعقوب میرزا از قراباغ...
-
حاجی سلطان
لغتنامه دهخدا
حاجی سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) پسر ملک تیمور و از امرا و سرداران مائه ٔ هشتم . حافظ ابرو در ذیل خود بر جامعالتواریخ رشیدی گوید: ناگاه خبر رسانیدند که حاجی سلطان پسر ملک تیمور بر سبیل شبیخون بر سر او [ امیر عادل ] فرستد،امیر لطف اﷲ که داماد او بود با جمع...
-
شال
لغتنامه دهخدا
شال . (اِ) پارچه ٔ پشمی یا کرکی مخصوص که در شهرهای ایران بویژه در کرمان و مشهد و خلخال بافته می شود وبرای پالتو و لباسهای زمستانی بکار میرود. طرز تهیه ٔ آن به این صورت است که ابتدا نخهای پشمی را که بوسیله ٔ دوک رشته اند جولاهان در دستگاه مخصوص می تنن...