کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیر نی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیر نی
لغتنامه دهخدا
شیر نی . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیره ٔ نیشکر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
گوره شیر
لغتنامه دهخدا
گوره شیر. [ گ َرَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 72 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و27 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر سالم و سکنه ٔ آن 25 تن و آب آن از رودخانه ٔبادین آباد است . محصول آن غلات ...
-
گیاه شیر
لغتنامه دهخدا
گیاه شیر. (اِ مرکب ) شیره ٔ گیاه . گیاشیر. رجوع به گیاشیر شود.
-
گپ شیر
لغتنامه دهخدا
گپ شیر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) شیرخشت . (درختان جنگلی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 208).
-
نیک شیر
لغتنامه دهخدا
نیک شیر. (ص مرکب ) پرشیر. بسیار شیرده . که شیر فراوان دهد : ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت اوگاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است .انوری .
-
عجب شیر
لغتنامه دهخدا
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان . ناحیه ای است کوهستانی . آب و هوای آن معتدل است . 4469 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولات آن کش...
-
عجب شیر
لغتنامه دهخدا
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مراغه ، در شمال باختری شهرستان واقع است . از شمال به بخش دهخوارقان ، از جنوب و باختر به دریاچه ٔ ارومیه ، از خاور به بخش مرکزی مراغه محدود است ، بخش مزبور از یک دهستان به نام دیزجرود که از 24 آباد...
-
جامه ٔ شیر
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ شیر.[ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که مانند پوست شیر باشد. جامه ای که گلهائی مانند خالهای پوست شیر در آن باشد. همانند جامه ٔ ببر : دیر باز است مرا عشق تو اندر دل و سرجامها خورده ام از شوق تو در جامه ٔ شیر.میرحسن دهلوی (از آ...
-
جاوه شیر
لغتنامه دهخدا
جاوه شیر. [ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 78 هزارگزی جنوب باختری بمپور در کنار شوسه ٔ بمپور به چاه بهار واقع شده و سکنه ٔ آن 25 تن است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جام شیر
لغتنامه دهخدا
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دندان شیر
لغتنامه دهخدا
دندان شیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) اسنان السباع . گیاه دائمی شیره دار از تیره ٔ مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقه ٔ بلند، برگهای نورسته ٔ آن خام و پخته خوراکی است . دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسا...
-
دهان شیر
لغتنامه دهخدا
دهان شیر. [ دَ ن ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ صاحب تاریخ سیستان نام چاه یا سوراخی که آب همه ٔ رودهای اطراف سیستان چون هیرمند و رخدرود و خاش رود بدان فرو می رفته است و آن از عجایب بوده است . (از تاریخ سیستان ص 16 - 15).
-
ده شیر
لغتنامه دهخدا
ده شیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ژنده شیر
لغتنامه دهخدا
ژنده شیر. [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شیر بزرگ . شیر کلان . شیر خشمناک . رجوع به ژنده شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر.فردوسی .