کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرینه
لغتنامه دهخدا
شیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرینک و جوشی که در اندام و روی کودکان بهم رسد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سعفه . سعفه ٔ رطبه . شیرینج . شیرینک . شکوفه . زردزخم . (یادداشت مؤلف ).شیرین . شیرونه . شیرینک . (از آنندراج ...
-
واژههای مشابه
-
کانی شیرینه
لغتنامه دهخدا
کانی شیرینه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جیگران (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . واقع در 8 هزارگزی خاور سرقلعه و کنار راه فرعی سرپل ذهاب به ازگله . ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه . از رودخانه ٔ کیله سفید مشرو...
-
شیرینه باف
لغتنامه دهخدا
شیرینه باف . [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) شیرین باف . نوعی قماش لطیف : به یک شربتی گفت شیرینه باف که نتوان ز حد برد دعوی و لاف . نظام قاری .رجوع به شیرین باف شود.
-
جستوجو در متن
-
شیرینج
لغتنامه دهخدا
شیرینج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شیرینه . شیرینک . سعفه ٔ رطبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرینه شود.
-
سعفاء
لغتنامه دهخدا
سعفاء. [ س َ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ شیرینه زده . مؤنث اسعف . شتر شیرینه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سعفة شود.
-
شیرونه
لغتنامه دهخدا
شیرونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سعفه وجوششی که بر اندام و روی کودکان برآید. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). به معنی شیرینک است . (فرهنگ جهانگیری ). شیرینه . شیرینک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیرینه و شیرینک شود. || بیماری سر و دماغ . || جنو...
-
رشگا
لغتنامه دهخدا
رشگا. [ رِ ] (اِ) مرضی جلدی در اطفال . نام مرضی است که بیشتر در پشت گوش کودکان نوزاد و شیرخوارگان پیدا شود و چون به مداوای آن نکوشند گاهی به هلاکت کشد. سعفه . شیرینه . اگزما . (یادداشت مؤلف ).
-
مسعوف
لغتنامه دهخدا
مسعوف . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سعف . رجوع به سعف شود. || صبی مسعوف ؛ کودک شیرینه برآورده . (منتهی الارب ). کودک که دچار «سعفة» شده باشد. (از اقرب الموارد).
-
اسعف
لغتنامه دهخدا
اسعف . [ اَ ع َ ] (ع ص ) شتر شیرینه برآورده . (منتهی الارب ). اشتری که موی چشم و بینی وی ریخته باشد. (تاج المصادر بیهقی ). || اسب پیشانی سفید. (منتهی الارب ). آن اسب که همه ٔ پیشانی وی سپید بود. (مهذب الاسماء).
-
سعفه
لغتنامه دهخدا
سعفه . [ س َ ف َ ] (ع اِ) دَمِش سر. (دستوراللغة). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه . (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث ) (آنندراج ). شیرینه که بر سر و روی کودک ب...
-
سعف
لغتنامه دهخدا
سعف . [ س َ ع َ ] (ع اِ) شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبة. || رخت عروس . سعوف جمع آن است . || سر کوه . || شیرینه که بر پتفوز و سر و روی شتر مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند. || هرچیز ن...
-
مرق
لغتنامه دهخدا
مرق . [ م َ رَ ] (ع اِ) شوربا، و مرقة اخص است از آن . (منتهی الارب ). خوردی . (دهار). || آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس . آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقة شود. || شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت با...
-
ترابنده
لغتنامه دهخدا
ترابنده . [ ت َ ب َ دَ / دِ ] (نف ) تراوش کننده . آنکه تراوش کند : و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیره ٔ خورزمشاهی ).- بافته...