کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرک خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ده شیرک
لغتنامه دهخدا
ده شیرک . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 55هزارگزی شمال سعید آباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شیرک شدن
لغتنامه دهخدا
شیرک شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) دلیر گشتن و باجرأت شدن . (ناظم الاطباء). دلیر و چیره شدن . (آنندراج ) (غیاث ). جری گردیدن . جری گشتن . به واسطه ٔ ندیدن مقاومتی بر قوت و نیروی خود فریفته و بالان شدن . بغلط خود را قوی شمردن . نظی...
-
شیرک کردن
لغتنامه دهخدا
شیرک کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرک ساختن . دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). ایساد. تجری دادن . (یادداشت مؤلف ) : به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک ثواب شهید تو چشمک بهایت . ظهوری (از آن...
-
واژههای همآوا
-
شیرکخانه
لغتنامه دهخدا
شیرکخانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) میخانه . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). || شیره کش خانه . شیره خانه . آنجای که در آن شیره ٔ تریاک کشند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شیره خانه
لغتنامه دهخدا
شیره خانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرک خانه . شیره کش خانه . (یادداشت مؤلف ). محلی که در آن شیره ٔ تریاک کشند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || شرابخانه ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است . (از آنندراج ). میخانه . (...
-
شیره کش خانه
لغتنامه دهخدا
شیره کش خانه . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیره خانه . شیرک خانه . محلی که در آنجا شیره ٔ تریاک کشند. پاچراغ (در تداول مردم خراسان ). (یادداشت مؤلف ). خرابات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب . (فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بل...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...