کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرزنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرزنه
لغتنامه دهخدا
شیرزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چوبی که بدان ماست را می شورانند تا مسکه آرد. (ناظم الاطباء). || خمره ٔ کره گیری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ابریج
لغتنامه دهخدا
ابریج . [ اِ ] (ع اِ) شیرزنه . نهره . آلت دوغ و روغن کردن و مسکه برگرفتن که به زبان دیلم تیره گویند. گول شیرزنه . (مهذب الاسماء).
-
نهره کوس
لغتنامه دهخدا
نهره کوس . [ ن َ رِ ] (اِ مرکب ) چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء).
-
نجیخة
لغتنامه دهخدا
نجیخة. [ ن َخ َ ] (ع اِ) مسکه که در اطراف شیرزنه چسبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
غویه
لغتنامه دهخدا
غویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) (اشتینگاس ).شیرزنه . چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود. || لوله ٔ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیف...
-
کیستان
لغتنامه دهخدا
کیستان . (اِ) شکنجه ٔ روغنگری و معصره ٔ آب انگورگیری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || شیرزنه . (ناظم الاطباء). ظرف کره گیری یا کره سازی . (از اشتینگاس ).
-
رخین
لغتنامه دهخدا
رخین . [ رَ ] (اِ) مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه . (از شعوری ج 2 ص 12). || آب پنیر. || شیرزنه . (ناظم الاطباء) .
-
امخاض
لغتنامه دهخدا
امخاض . [ اِ ] (ع اِ) شیر مادام که در شیرزنه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اماخیض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
نفیز
لغتنامه دهخدا
نفیز. [ ن َ ] (ع اِ) مسکه که در شیرزنه پراکنده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).نفیزة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد).
-
زنه
لغتنامه دهخدا
زنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (پسوند) پساوندی که در آخر بعضی ازاسماء آید و آنها را اسم آلت سازد، چون آتش زنه ، آسیازنه ، بادزنه ، دوغ زنه ، شیرزنه ، کاه زنه و جز اینها.
-
ممتخض
لغتنامه دهخدا
ممتخض . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) بچه ٔ در شکم مادر جنبنده . (از منتهی الارب ). بچه ای که در شکم مادر می جنبد. || شیر جنبنده در شیرزنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به امتخاض شود.
-
ممخض
لغتنامه دهخدا
ممخض . [ م ِخ َ ] (ع اِ) مشک شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تُلُم . شیرزنه . تُلُق . ممخضة. ج ، مَماخِض . (المنجد).
-
امخاض
لغتنامه دهخدا
امخاض . [ اِ ] (ع مص ) بدوغ زدن رسیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هنگام فازدن شیرآمدن . (تاج المصادربیهقی ). || خداوند شتر مادگان درد زه گرفته شدن . || در شیرزنه جنبیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء...
-
چق
لغتنامه دهخدا
چق . [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد که ماست را بدان زنند تا مسکه و کره از آن جدا شود. (برهان ). چوبی که بدان چغرات زنند. (آنندراج ). چوبی که بدان ماست را بشورانند تا مسکه برآرد. (ناظم الاطباء). جغ. چغ. شیرزنه . و رجوع به جغ و چغ شود.