کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرخوار
لغتنامه دهخدا
شیرخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طفلی که هنوز شیر می خورد. (ناظم الاطباء). رضیع. شیرخواره . شیرخور. کودکی که هنوز از پستان مادر شیر خورد. کودک خرد. (یادداشت مؤلف ). طفلی که شیرخورد. (آنندراج ). رَضِع. (منتهی الارب ) : پس آن پیکر رستم شیرخوارببردند ن...
-
شیرخوار
لغتنامه دهخدا
شیرخوار. [ خوا /خا ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه شیر بیشه را بخورد. آنکه خون شیر را بخورد. آنکه شیر را بکشد : چو روباه شد شیر جنگی چو دیدقوی خنجر شیرخوار علی .ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
کهنه شوی
لغتنامه دهخدا
کهنه شوی . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه کهنه ٔ آلوده ٔ اطفال شیرخوار شوید. آنکه مشمع و جامه ٔ پیچیده ٔ به اطفال شیرخوار را شوید. خادمه ای که مأمور شستن کهنه های طفل شیرخوار است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
شیرخواری
لغتنامه دهخدا
شیرخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) شیر خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). عمل شیرخوار. دوران شیر خوردن بچه . و رجوع به شیرخوار و شیرخواره شود.
-
کودکه
لغتنامه دهخدا
کودکه . [ دَ ک َ / ک ِ ] (اِ) بچه ٔ شیرخوار. (آنندراج ). طفل کوچک . (ناظم الاطباء).
-
ولک زدن
لغتنامه دهخدا
ولک زدن . [وَ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، گریه کردن شیرخوار بی حضور پرستار و مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دججان
لغتنامه دهخدا
دججان . [ دَ ج َ ] (ع اِ) کودک شیرخوار روان پس مادر. دججانة. (منتهی الارب ).
-
دججانة
لغتنامه دهخدا
دججانة. [ دَ ج َ ن َ ] (ع اِ) مؤنث دججان . کودک مادینه ٔ شیرخوار روان پس مادر. (از منتهی الارب ).
-
شاشو سگ
لغتنامه دهخدا
شاشو سگ . [ س َ ] (ص مرکب ) مادران به مزاح یا به تحقیر دختران شیرخوار شاشو را گویند. (یادداشت مؤلف ).
-
شیرنوش
لغتنامه دهخدا
شیرنوش . (نف مرکب ) شیرنوشنده . که شیر مادر بخورد. شیرخوار : کودک اول چون بزاید شیرنوش مدتی خامش بود از جمله گوش .مولوی .
-
قنداقی
لغتنامه دهخدا
قنداقی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنداق .- بچه ٔ قنداقی ؛ بچه ٔ شیرخوار که او را به قنداق کنند.
-
شیرخورد
لغتنامه دهخدا
شیرخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مخفف شیرخورده . || شیرخوار. شیرخواره . شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است : ز خفتان رومی و ساز نبردشگفتید از آن کودک شیرخورد. فردوسی .رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود.
-
شونی
لغتنامه دهخدا
شونی . (اِ) به پارچه های سه گوشه ای میگویند که طفل شیرخوار را در آنهامی پیچند و این کلمه را در مورد دشنام هم بکار می برند در خراسان . (یادداشت بخط محمدِ پروین ِ گنابادی ).
-
زقیدن
لغتنامه دهخدا
زقیدن . [ زِ دَ] (مص ) زق زق کردن . با آوازهای کوتاه و پیاپی ، بیتابی نمودن بچه ٔ شیرخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).