کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیخ حسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ده شیخ
لغتنامه دهخدا
ده شیخ . [ دِه ْ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در یازده هزارگزی باختر زرند. سکنه ٔ آن 85 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ده شیخ
لغتنامه دهخدا
ده شیخ . [ دِه ْ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوش بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی شمال ایذه با 190 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ده شیخ
لغتنامه دهخدا
ده شیخ . [ دِه ْ ش َ/ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج . واقع در 32هزارگزی شمال خاوری کامیاران . سکنه ٔ آن 15 تن . آب آن از رودخانه ٔ گاورود و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ده شیخ
لغتنامه دهخدا
ده شیخ . [دِه ْ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 31هزارگزی شمال باختری سی سخت . دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ بویراحمدپایین هستند. (از فرهنگ جغرا...
-
شیخ ابواسحاق
لغتنامه دهخدا
شیخ ابواسحاق . [ ش َاَ اِ ] (اِخ ) رجوع به ابواسحاق (شیخ ) اینجو شود.
-
شیخ اشراق
لغتنامه دهخدا
شیخ اشراق . [ ش َ خ ِ اِ ] (اِخ ) رجوع به ابوالفتوح شهاب الدین (شیخ ) و روضات الجنات ص 338 و کلام شبلی ص 5 و مزدیسنا و... ص 505 شود.
-
شیخ اشکیوان
لغتنامه دهخدا
شیخ اشکیوان . [ ش َ خ ِ اِ کی ] (اِخ ) مردی که لعل از پایان قبر علی (ع ) بدندان ربودن خواست و دندانش در لعل خلیده ماند. (آنندراج ).
-
شیخ الاکبر
لغتنامه دهخدا
شیخ الاکبر. [ ش َ خُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) لقب ابن عربی . رجوع به ابن عربی شود.
-
شیخ الخلفاء
لغتنامه دهخدا
شیخ الخلفاء. [ ش َ خُل ْ خ ُ ل َ ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه ، و لقب دیگر اوصدّیق است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکر شود.
-
شیخ الزیاوی
لغتنامه دهخدا
شیخ الزیاوی . [ ش َ خُزْ زَ وی ی ] (اِخ ) او راست : حاشیه بر شرح منهاج شیخ الاسلام و حاشیه بر شرح فرائض منهاج محب الدین بصروی . (از کشف الظنون ).
-
شیخ العمید
لغتنامه دهخدا
شیخ العمید. [ ش َ خُل ْ ع َ ] (اِخ ) مخاطبه ٔبوسهل حمدوی . لقب بوسهل زوزنی ندیم سلطان مسعود غزنوی و رئیس دیوان رسالت او، پس از مردن بونصر مشکان وبروزگار سلطان مودود، و ممدوح منوچهری : شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سرماننده ٔ مخالف بوسهل زوزنی شیخ العمید...
-
شیخ الفقیه
لغتنامه دهخدا
شیخ الفقیه . [ ش َ خُل ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن اقبال شود.
-
شیخ الکاتب
لغتنامه دهخدا
شیخ الکاتب . [ ش َ خُل ْ ت ِ ] (اِخ ) البیهقی . لقب کوتوال قلعه ٔ ترمذ. (از اخبار الدولة السلجوقیة ص 27).
-
شیخ الیونانی
لغتنامه دهخدا
شیخ الیونانی . [ ش َ خُل ْ ] (اِخ ) شیخ یونانی . فلوطن صاحب اثولوجیا (میامرو تا سوعا)که بغلط آنرا به ارسطو نسبت کرده اند. فلوطینس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمة ص 185 شود.
-
شیخ انصاری
لغتنامه دهخدا
شیخ انصاری . [ ش َ خ ِ اَ ] (اِخ ) لقب شیخ مرتضی انصاری . رجوع به انصاری ، شیخ مرتضی بن محمدامیر شوشتری شود.