کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیخانه
لغتنامه دهخدا
شیخانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند شیخان . چون شیخان . شبیه به شیخان : بر نجد شدی ز تیز وجدی شیخانه ولی نه شیخ نجدی . نظامی . || لباسی که شبیه به لباس شیخ (مرشد) باشد : خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ .نظامی .
-
شیخانه
لغتنامه دهخدا
شیخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دهلیز. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
شیخانه ور
لغتنامه دهخدا
شیخانه ور. [ ش َ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است و 413 تن سکنه دارد. در این ده گنبدی است که در زیر آن سه قبر مشاهده میشود و مشهور آن است که یکی از آن سه متعلق به شیخ زاهد گیلانی مراد شیخ صفی الدین اردبیلی است ولی مح...
-
خرقه ٔ شیخانه
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ شیخانه . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرقه ای که ازبرای پیران و مرشدان دوزند : خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
دهلیزه
لغتنامه دهخدا
دهلیزه . [ دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دهلیز و شیخانه . (ناظم الاطباء) : به دهلیزه ٔ آن گذرگاه سخت چو شیران به شروان برون برده رخت . نظامی .در این دهلیزه ٔ تنگ آفریده وجودی دارم از سنگ آفریده . نظامی .|| مراد از دهلیزه سرحد سواد البرز است . (آنندراج ).
-
شاخ شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ شاخ . (ص مرکب ) پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود : چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن ...
-
تنگدلی
لغتنامه دهخدا
تنگدلی . [ ت َ دِ ] (حامص مرکب ) دل فگاری و آزردگی و غمگینی . (ناظم الاطباء). اندوهگینی . افسردگی . غمگینی . (فرهنگ فارسی معین ) : یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است از تنگدلی جامه کند لخته و پاره . خسروانی .این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی آن برآید...
-
دهلیز
لغتنامه دهخدا
دهلیز. [ دِ ] (اِ) به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند . (انجمن آرا). بالان . دالان . معرب دالیز. فاصله ٔ میان در و خانه . دالیج . دلیج . (یادداشت مؤلف ). دالان و محل میانه ٔ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه ...
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]، اَشْیاخ ، شَیْخة، شیَخة، شیخان ، مَشْیَخة...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کلمه ای است که در محل ...