کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیبلرزهنگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (اِ) مقابل بالا. (برهان ). ضد فراز که بلند است . (فرهنگ خطی ). نشیب . مقابل فراز. شیو. (رشیدی ) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری . پستی . (یادداشت مؤلف ) : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب . رودکی .چو آو...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع اِ) دوال تازیانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حکایت آواز لب شتران وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کوههای بابرف . (منتهی الارب ). کوهها که از برف سفید شده است . || بچه ٔ کفتار که از گرگ باشد. (از ا...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَّض . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن الجره ٔ اشجعی . آنکه با ابن ملجم در قتل علی (ع ) متفق گشت . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 194 - 195).
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ ] (ع مص ) شَیبة. مشیب . سپید شدن موی ، فهواشیب و للمؤنث شمطاء و لیس شیباء. (از اقرب الموارد). سپید شدن موی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ) (المصادر زوزنی ). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سپید گشتن موی سر. پیر شدن . (یادداشت...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) موی . (منتهی الارب ). || شیب شائب ؛ مبالغه است ، مانند لیل لائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیاض الشَّعر. (بحر الجواهر).- تغییر شیب ؛ خضاب کردن . (یا...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب . (منتهی الارب ). رجوع به اشیب شود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اشیب . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
-
لرزه
لغتنامه دهخدا
لرزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِمص ) اسم از لرزیدن . لرزش . لرز. رَجفه . رعشه . قرقفه . نحواء. وَزَغ . ارتعاد. رعدة [ رِ دَ / رَ دَ ] ارتعاش . فسره . تضعضع. تزلزل . اهتزاز.یازه . اِرتعاج . اِرتجاج ، اَصیص . ارزیز. نَفضی ̍. نفیضی . نِفضی ̍. کصیص . اَفکل . (...
-
نگاری
لغتنامه دهخدا
نگاری .[ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (فرهنگ فارسی معین ). || نگارین . منقش . مزین . || (اِ) قسمتی از شکمبه ٔ گوسفند که دارای اشکال هندسی مسدس شکل است . شکمبه ٔ گوسفند به سیرابی ، نگاری ، شیردان وهزارلا تقسیم می شود. || ابزار کشیدن شیره ٔتریاک . لو...
-
آب شیب
لغتنامه دهخدا
آب شیب . (اِ مرکب ) رهگذر آب با شیب بسیار. و خود آن آب را نیز گویند.
-
ده شیب
لغتنامه دهخدا
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فسا. سکنه ٔ آن 205 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
ده شیب
لغتنامه دهخدا
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. دارای 374 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ده شیب
لغتنامه دهخدا
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرمشکان بخش سروستان شیراز. واقع در 129هزارگزی جنوب باختری سروستان . سکنه ٔ آن 535 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
ده شیب
لغتنامه دهخدا
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دارای 220 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. مزرعه ٔ بیوک سدید جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).