کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیبسُری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ] (اِخ ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش ، خوش شیرین کار است ، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست :بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تنددیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند. (مجالس النفائس ص 240)....
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ ](اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است . (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی . (برهان ) (آنندراج ) : چون سری بی سر شد اندر راه اوبر سریر سروران شد جای او. (مثنوی ).رجوع به سری سقطی شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سرداری . (آنندراج ). سرداری . (غیاث ) : او را سزد امیری او را سزد شهی او را سزد بزرگی و او ر...
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ری ی ] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوی خرد. || (ص ) مرد شریف . مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی . (منتهی الارب ).
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ] (اِخ ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س ُ را ] (ع مص ) شب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سریان . سریة.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (اِ) مقابل بالا. (برهان ). ضد فراز که بلند است . (فرهنگ خطی ). نشیب . مقابل فراز. شیو. (رشیدی ) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری . پستی . (یادداشت مؤلف ) : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب . رودکی .چو آو...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع اِ) دوال تازیانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حکایت آواز لب شتران وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کوههای بابرف . (منتهی الارب ). کوهها که از برف سفید شده است . || بچه ٔ کفتار که از گرگ باشد. (از ا...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَّض . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن الجره ٔ اشجعی . آنکه با ابن ملجم در قتل علی (ع ) متفق گشت . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 194 - 195).
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ ] (ع مص ) شَیبة. مشیب . سپید شدن موی ، فهواشیب و للمؤنث شمطاء و لیس شیباء. (از اقرب الموارد). سپید شدن موی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ) (المصادر زوزنی ). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سپید گشتن موی سر. پیر شدن . (یادداشت...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) موی . (منتهی الارب ). || شیب شائب ؛ مبالغه است ، مانند لیل لائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیاض الشَّعر. (بحر الجواهر).- تغییر شیب ؛ خضاب کردن . (یا...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب . (منتهی الارب ). رجوع به اشیب شود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اشیب . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.