کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیاف
لغتنامه دهخدا
شیاف . (ع اِ) (از «ش وف ») ادویه ٔ چشم و مانند آن . (منتهی الارب ). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء). ج ،شیافات ، اشیاف . (یادداشت مؤلف ) (بحر الجواهر). || ج ِ...
-
جستوجو در متن
-
شیافات
لغتنامه دهخدا
شیافات . (ع اِ) جج ِ شافة. (ا زیادداشت مؤلف ). || ج ِشیاف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شافة و شیاف شود.
-
شبار
لغتنامه دهخدا
شبار. [ ] (اِ) شیاف دراز. (از بحر الجواهر). || گودیی است در دریا که گرداب نامیده شود. (شعوری ج 2 ص 121).
-
تشییف
لغتنامه دهخدا
تشییف . [ ت َش ْ ] (ع مص ) دوا را شیاف ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . (اِ) شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند. گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد. و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند. سرد و خشک است در اول ، ورمهای گرم را نافع باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). گیاهی که از آن شیاف سا...
-
شاف
لغتنامه دهخدا
شاف . (اِ) پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را. (شرفنامه ٔ منیری ). دارویی که بمیل در چشم کشند. (آنندراج ) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند. خاقانی .باد چو باد عیسوی گرد سم براق اواز پی چشم درد جان...
-
اشیاف مرارات
لغتنامه دهخدا
اشیاف مرارات . [ اَش ْ ف ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اشیاف ملوکی و تحفه ٔ حکیم مؤمن چ تهران ص 304 (ذیل شیاف ) شود.
-
پرزه
لغتنامه دهخدا
پرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
-
شافه
لغتنامه دهخدا
شافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (...
-
طرحماطیقون
لغتنامه دهخدا
طرحماطیقون . [ طَ ح َ ] (معرب ، اِ) نوعی از سرمه است . (اختیارات بدیعی ). اسم کحلی است . (تحفه ٔحکیم مومن ). به یونانی بمعنی شیاف ُالعین است و شیافات عین در مرکبات مذکور شد و بمعنی کحل نیز آمده است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به طرخماطیقون شود.
-
بیرون گرفتن
لغتنامه دهخدا
بیرون گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خارج کردن . بیرون آوردن : هرگاه که از این شیاف ملول شود، شیاف بیرون گیرند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پس از تنور برآرند و بنهند تا سرد شود و بگشایندو از خمیر بیرون گیرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || دور کردن . خارج...
-
فرزجة
لغتنامه دهخدا
فرزجة. [ ف َ زِ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب پَرْزه . شیاف . حمول . (یادداشت به خط مؤلف ). معرب پرچه . (آنندراج ). چیزی که زنان برای مداوا به خود برگیرند. (تاج العروس ). ج ، فرازج ، فرزجات . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به پرزه شود.
-
خرءالفار
لغتنامه دهخدا
خرءالفار. [ خ ُ ئُل ْ ] (ع اِ مرکب ) سرگین موش بود برداءالثعلب طلا کردن سود دهد، خاصه چون با سرکه بود و اگر با درد شراب بیاشامند، سنگ کرده بریزاند و اگر از وی شیاف سازند و کودکان بخود برگیرند، شکم براند و چون بپزند و در آب آن نشینند، عسرالبول را نافع...
-
خروالفار
لغتنامه دهخدا
خروالفار. [ خ ِرْوُل ْ ] (ع اِ مرکب ) بپارسی سرگین موش گویند. گرم و خشک است در اول ، چون بسرکه بر داءالثعلب طلا کنند نفع دهد و چون در آب حسک حل کرده و صاف کرده بیاشامند سنگ گرده و مثانه بریزاند و چون جهت کودکان شیاف سازند شکم ایشان براند و چون کوفته ...