کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیا
لغتنامه دهخدا
شیا. (اِخ ) دهی است ببخارا، از آن ده است ابونعیم عبدالصمدبن علی بن محمد شیائی ، کذا جاء و القیاس شیوی . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
خشرشاای شیا
لغتنامه دهخدا
خشرشاای شیا. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) خشایارشا. (ایران باستان ج 1 ص 698). رجوع به خشایارشا شود.
-
واژههای همآوا
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. (ع ص ، اِ) تابع و پیرو. (آنندراج ): هو شیع نساء؛ او تابع رأی زنان و آمیزش کننده با آنهاست . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. [ ش َ ] (ع اِ) شیربچه . ج ، اَشْیاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ دوم که در میان او و بچه ٔ اول ، دیگری زاده نشده باشد. گویند: هذا شیع هذا. || مثل و مانند. || مقدار و اندازه . گویند: اقام فلان شهراً او شی...
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. [ ش َ ] (ع مص ) شیوع . مشاع . مشاعه . شیعان . شیعوعة. ظاهر و هویدا گردیدن چیزی . (ناظم الاطباء). آشکار شدن خبر. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). آشکار شدن و فاش شدن . (آنندراج ). || آشکار و هویدا کردن چیزی : شعت با...
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. [ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) تابع و پیرو. ج ، شُیَعاء. گویند: هم شیعاء؛ ای کل واحد شیع لصاحبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || شریک ، گویند: هذا شیع هذا؛ یعنی این شریک است در امری مشاع با وی . (از اقرب الموارد).
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ شیعة. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ص 63) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). ج ِ شیعه . گروهها. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). رجوع به شیعة شود.
-
جستوجو در متن
-
شیائی
لغتنامه دهخدا
شیائی . (ص نسبی ) منسوب به شیا. (منتهی الارب ).
-
ابونعیم
لغتنامه دهخدا
ابونعیم . [ اَ ؟] (اِخ ) عبدالصمدبن علی بن محمد الشیانی (؟) البخاری . از مردم شیا قریه ای به بخارا از اصحاب رأی . وی ازغنجار و غیر او حدیث کند. (معجم البلدان ذیل شیا).
-
عشیشیات
لغتنامه دهخدا
عشیشیات . [ ع ُ ش َ شیا ] (ع اِ) ج ِ عُشَیشیة است که تصغیر عَشیّة باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عشیة شود.
-
عشیشیانات
لغتنامه دهخدا
عشیشیانات . [ ع ُ ش َ شیا ] (ع اِ) ج ِ عُشیشیان ، که مصغر عَشی ّ است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَشی ّ شود.
-
شیام
لغتنامه دهخدا
شیام . [ ش َ / شیا ] (ع اِ) (از «ش ی م ») خاک . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).