کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شگفتیساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ] (اِخ ) نام ستاره ای است بر گردن قیطس که از قدر دویم بنوبت تا قدر هشتم شود و نیز رنگ از زرد به سرخ گرداند. (یادداشت مؤلف ).
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ش ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 138 تن . آب آن از آقچای و چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب . صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آنجا اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فردوسی .ببردند هم درزمان نزد شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه . فردوسی .- از شگفتی ماندن ؛ در ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) ساختگی کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). سامان . (غیاث ) (جهانگیری ). سامان و سرانجام . چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام . (آنندراج ). آمادگی . ساخت . ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به سازبه شب کنی ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) تلفظ آلمانی : زاتز ، چکوسلواکی (ژاتتز) از شهرهای چکوسلواکی است .
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی . و 2 هزارگزی گنداب . دامنه ، سردسیر، آب آن ازچشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، ذرت ، پنبه ، توتون و لبنیات است ، 170 تن سکنه دارد که به زراعت اشت...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و ...
-
صوفی شگفتی
لغتنامه دهخدا
صوفی شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در39 هزارگزی جنوب باختری خوی و 9 هزارگزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور. این ده در دره واقع و هوای آن سردسیر و سالم است . 20 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا ...
-
عشرت ساز
لغتنامه دهخدا
عشرت ساز. [ ع ِ رَ ] (نف مرکب ) عشرت سازنده . سازنده ٔ عشرت و کامرانی : لعبتان آمدند عشرت سازآسمان بازگشت لعبت ساز. نظامی .چنان کن کز تو دلخوش بازگردم به دیدار تو عشرت ساز گردم . نظامی .و رجوع به عشرت شود.
-
عشوه ساز
لغتنامه دهخدا
عشوه ساز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) عشوه سازنده .دلربا و دلفریب . (ناظم الاطباء). آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه زن . (فرهنگ فارسی معین ) : هفت و نه این صنم عشوه سازعقل فریب آمد و برنانواز.امیرخسرو.
-
عیش ساز
لغتنامه دهخدا
عیش ساز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیش سازنده . عیش و عشرت کننده . خوش گذران : مژده مژده ای گروه عیش سازکآن سگ دوزخ به دوزخ رفت باز.مولوی .
-
عینک ساز
لغتنامه دهخدا
عینک ساز. [ ع َ / ع ِ ن َ ] (نف مرکب ) عینک سازنده . آنکه عینک سازد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عینک شود.
-
کبریت ساز
لغتنامه دهخدا
کبریت ساز.[ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کبریت سازد. (فرهنگ فارسی معین ). که کبریت درست کند. که بصنعت کبریت پیدا آرد.
-
کمین ساز
لغتنامه دهخدا
کمین ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج ). کمین کننده . (فرهنگ فارسی معین ). کمین آور : کمین سازان محنت برنشستندیزک داران طاقت را شکستند. نظامی .و رجوع به کمین دار و کمین کننده شود.