کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شگرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شگرف
لغتنامه دهخدا
شگرف . [ ش َ / ش ِ گ َ ] (ص ) نادر. کمیاب .(ناظم الاطباء). طرفه . (یادداشت مؤلف ) : چون برآیند از تک دریای ژرف کشف گردد صاحب در شگرف . مولوی . || عجیب . (انجمن آرا) (آنندراج ). شگفت انگیز. عجیب و غریب . (یادداشت مؤلف ) : همه کارهای شگرف آوردچو خشم ...
-
واژههای مشابه
-
گنبد شگرف
لغتنامه دهخدا
گنبد شگرف . [ گُم ْ ب َ دِ ش ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی گنبد دولاب رنگ است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به گنبد دولاب رنگ شود.
-
شگرف اندام
لغتنامه دهخدا
شگرف اندام . [ ش َ / ش ِ گ َ اَ ] (ص مرکب ) زیبااندام .خوش تراش . (یادداشت مؤلف ): هرکیل و هرکلة و هرکولة؛دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوش رفتار: هدکورة و هیدکور؛ زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه . (از منتهی الارب ). || عظیم الجثه . قوی جثه . قوی هیکل . (یا...
-
شگرف همت
لغتنامه دهخدا
شگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] (ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
قرنفش
لغتنامه دهخدا
قرنفش . [ ق َ رَ ف َ ] (ع ص ) سطبر شگرف . (منتهی الارب ).
-
گنبد صوفی لباس
لغتنامه دهخدا
گنبد صوفی لباس . [ گُم ْ ب َ دِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی گنبد شگرف است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به گنبد شگرف شود.
-
عراهن
لغتنامه دهخدا
عراهن . [ ع ُ هَِ ] (ع ص ) شتر دفزک شگرف . (از اقرب الموارد). شتر بزرگ . (مهذب الاسماء).
-
هرکیل
لغتنامه دهخدا
هرکیل . [ هَِ ] (ع ص ) دختر شگرف اندام نیکوخلفت خوشرفتار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرکولة شود.
-
ضوطری
لغتنامه دهخدا
ضوطری . [ ض َ طَ ] (ع ص ) مرد شگرف بی خیر. (منتهی الارب ).- بنوضوطری ؛ گرسنگی . و نام قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
قذعمل
لغتنامه دهخدا
قذعمل . [ ق ُ ذَ م ِ ] (ع ص ) شتر سطبر و شگرف اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قنفل
لغتنامه دهخدا
قنفل . [ ق ُ ف ُ ] (ع ص ) بز شگرف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قرهد
لغتنامه دهخدا
قرهد. [ ق ُ هَُ ] (ع ص ) نازک پرگوشت شگرف اندام . || نازپرورده ٔ خوش عیش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
افیاق
لغتنامه دهخدا
افیاق . [ اِف ْ ] (ع مص ) جید گفتن شاعر و معانی خوب و غریب و شگرف آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).