کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکوه وشکایت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شکوة
لغتنامه دهخدا
شکوة. [ ش َ وَ ] (ع اِ)خیکی که از پوست بره ٔ شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج ، شَکَوات ، شَکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مشکیزه . مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغاله ٔ شیرخواره . (یادداشت مؤلف ). مشک خرد که از پوست بزغاله ٔ شیر...
-
کواکب شکوه
لغتنامه دهخدا
کواکب شکوه . [ ک َ ک ِ ش ُ ] (ص مرکب ) هر چیز شکوهمند مانند ستارگان . (ناظم الاطباء).
-
گردون شکوه
لغتنامه دهخدا
گردون شکوه . [ گ َ ش ُ ] (ص مرکب ) کنایه از بلند و رفیع : شنیدم که بود اندر آن خاره کوه مقرنس یکی طاق گردون شکوه .نظامی .
-
سلطان شکوه
لغتنامه دهخدا
سلطان شکوه . [ س ُ ش ُ ] (ص مرکب ) آنکه شکوه و جلال وی بمقام سلطان باشد : دگر روز کاین ترک سلطان شکوه ز دریای چین کوهه برزد به کوه .نظامی .
-
زبانی شکوه
لغتنامه دهخدا
زبانی شکوه . [ زَ ش ُ ] (ص مرکب ) در این بیت نظامی کنایت است از: مهیب ، ترسناک ، دیوپیکر و زشت : که چون کشتی افتد در آن کنج کوه یکی ماهی آید زبانی شکوه .نظامی .
-
صاحب شکوه
لغتنامه دهخدا
صاحب شکوه . [ ح ِ ش ُ ] (ص مرکب ) باجلالت : یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه .سعدی .
-
شکوه داشتن
لغتنامه دهخدا
شکوه داشتن . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ت َ ] (مص مرکب ) گله داشتن . شکایت داشتن . گله مند بودن . (یادداشت مؤلف ) : گر نظیری شکوه از بی مهریت دارد، مرنج عیب مولا را چو پوشد بنده دولتخواه نیست . نظیری .صائب از ناز و عتاب او ندارم شکوه ای مد احسانی است از اب...
-
شکوه داشتن
لغتنامه دهخدا
شکوه داشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ترس داشتن . دارای ترس و بیم بودن . خطیر شمردن : مرا رفت باید به البرز کوه به کاری که بسیار دارد شکوه . فردوسی .میبیند که سیستان خانه ٔ خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش برفتند، کنون از ایشان که ...
-
شکوه داشتن
لغتنامه دهخدا
شکوه داشتن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) نهیب . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). توقیر. (المصادر زوزنی ). جاه و جلال داشتن . بزرگ و با فر و شکوه بودن .ارج و ارز داشتن . منزلت و مقدار داشتن : ز نادان بنالد دل سنگ و کوه از ایرا ندارد بر کس شکوه .فردوس...
-
شکوه شیرازی
لغتنامه دهخدا
شکوه شیرازی . [ ش ُ هَِ ] (اِخ ) میرزا عبدالحمید پسر علی محمدخان از اهل فیروزآباد فارس و از گویندگان قرن سیزده هجری بود. وی به بیشتر نقاط ایران از جمله آذربایجان سفر کرد. در اوایل به مدح صاحبان زر و زور پرداخت ، ولی در اواخر عمر به لباس فقر ملبس شد و...
-
شکوه آباد
لغتنامه دهخدا
شکوه آباد. [ ش ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج به همدان میان قروه و حاجی آباد، واقع در 98700 گزی سنندج است . (یادداشت مؤلف ).
-
شکوه مند
لغتنامه دهخدا
شکوه مند. [ ش َ / ش ِ وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) گله مند. شاکی . شکوه پرداز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شکوه ناک
لغتنامه دهخدا
شکوه ناک . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) گله مند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکوه و گله مند شود.
-
بی شکوه
لغتنامه دهخدا
بی شکوه . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) (از: بی + شکوه ، مصدر ساختگی از شکایت یا شکوای عربی ) مقابل گله مند. آنکه گله نکند. (آنندراج ). رجوع به شکْوه شود.
-
بی شکوه
لغتنامه دهخدا
بی شکوه . [ ش ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + شکوه ) مقابل شکوهمند. که شکوه و جلال ندارد. رجوع به شکوه شود.