کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش َ ] (اِخ ) یکی از نامهای باری تعالی و معنی آن پاداش دهنده ٔ بندگان مر اعمال ایشان را و بر عمل قلیل جزای جزیل دهنده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی از نامهای خدای تعالی : عبدالشکور. (یادداشت مؤلف ) : پس چه گویی ز بهر ای...
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش َ ] (ع ص ) مرد بسیارشکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سپاس دارنده . (مهذب الاسماء) مرد بسیارسپاس . (ناظم الاطباء). سپاس دار. (دهار) (تفلیسی ). مرد بسیار سپاسدار. سپاسدارنده . سخت سپاسگزار. بسیار سپاسگزار. آنکه زیاد ثنا کند. (یا...
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش ُ ] (اِ) جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن .
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شکر : لانریدمنکم جزاء و لا شکوراً. (قرآن 9/76) (منتهی الارب ).
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش ُ ] (ع مص ) شکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سپاسداری کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شکر در معنی مصدری شود.
-
جستوجو در متن
-
سپاسدارنده
لغتنامه دهخدا
سپاسدارنده . [ س ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شاکر. شکور.
-
پاسگذار
لغتنامه دهخدا
پاسگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) حقگذار. شکور. پاسگزار. شاکر.
-
ثناگوینده
لغتنامه دهخدا
ثناگوینده . [ ث َ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ثناگوینده بر محسن . شاکر و شکور. (منتهی الارب ).
-
عسن
لغتنامه دهخدا
عسن . [ع َ س ِ ] (ع ص ) ستور به اندک علف بسندکننده و اندک پذیر. (منتهی الارب ). دابه ٔ شکور. (از اقرب الموارد).
-
شکران
لغتنامه دهخدا
شکران . [ ش ُ ] (ع مص ) شکر. شُکور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپاسداری کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به شکر شود.
-
ناشکر
لغتنامه دهخدا
ناشکر. [ ش ُ ] (ص مرکب ) ناسپاس . (آنندراج ). ناسپاس . حق نشناس ویژه نسبت به خدای تعالی . (ناظم الاطباء). که شاکر و شکور نیست . که ناشکری می کند. که شکر نعمت نمی گزارد. ناحقگزار. حق ناشناس .
-
سپاسدار
لغتنامه دهخدا
سپاسدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی ) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن . (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی . (مرزبان نامه ). چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد ...
-
سپاسداری کردن
لغتنامه دهخدا
سپاسداری کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشکر. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شکر. شکران . (تاج المصادر بیهقی ). شکر. شُکور. (ترجمان القرآن ). شکران . (دهار) : و بگویم که از ایشان کسی بود که خدای عز و جل را سپاسداری کرد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی )....
-
ابوالصقر
لغتنامه دهخدا
ابوالصقر. [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) اسماعیل بن بلبل کاتب . او به عربی شعر نیز می گفته و مقّل است . (ابن الندیم ). وی مردی کریم و متجمّل بود و وزارت معتمد خلیفه ٔ عباسی داشت و صاحب سیف و قلم گشت و او را وزیر شکور گفتندی و ابن رومی و بحتری ویرا مدح گفتند...