کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکنجی
لغتنامه دهخدا
شکنجی . [ ش ِ ک َ ] (ص نسبی ، اِ)مار شکنجی . ماری سرخ . (یادداشت مؤلف ) : برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندران .منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
خام انجام
لغتنامه دهخدا
خام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنچه انجامش خام وناپخته باشد. آنچه انجامش عقلایی نباشد : نه شکنجی که بود خام انجام بل شکنجی که بود تیزآهنج .سوزنی .
-
زهرآگین
لغتنامه دهخدا
زهرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) زهرآلوده و دارای زهر. (ناظم الاطباء). آمیخته به زهر. زهرآلود. سمی . (فرهنگ فارسی معین ). زهردار. زهرآلود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نه شکنجی که بود زهرآگین نه شکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی (یادداشت ایضاً).
-
جان انجام
لغتنامه دهخدا
جان انجام . [ اَ ] (نف مرکب ) جان بآخر رساننده . خاتمه دهنده ٔ جان . جان پایان دهنده . کُشنده : بروز بزم بود آفتاب گوهرباربروز رزم بود اژدهای جان انجام . عمعق .چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کندپیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن . سوزنی .نه شکنجی ...
-
تبل
لغتنامه دهخدا
تبل . [ ت َ ب َ ] (اِ) چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. (فرهنگ جهانگیری ). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست بادام . (برهان ). شکنج و چین مانند شکنج بادام . (فرهنگ رشیدی ). چین و شکنج و ناهمواری پوست ما...
-
شکنجیدن
لغتنامه دهخدا
شکنجیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) در کیستار نهادن و در قید نهادن . || به تعذیب درآوردن . در رنج نهادن . (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجیدتو چند لب و زلفک بت روی شکنجی . ناصرخسرو.- برشکنجیدن ؛ رنج دادن : ز آز و فزونی برنجی همی روان را چرا ب...
-
یرا
لغتنامه دهخدا
یرا. [ ی َ ](اِ) چین و شکنجی را گویند که در اندام آدمی و چیزهای دیگر بهم رسد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- یرا گرفتن ؛ درهم کشیده شدن و پژمرده شدن و کوتاه شدن و متقلص شدن و پرچین کردن و پرچین کرده شدن . (ناظم الاطباء). به مرض یرا مبتلا شدن ....
-
ژنگ
لغتنامه دهخدا
ژنگ . [ ژَ ] (اِخ ) کتاب مانی نقاش و آن مشتمل بوده بر تصویرات و نقشهائی که اختراع اوست . (برهان ). ارژنگ . کتاب منسوب به مانی و ظاهراً ژنگ مخفف این کلمه باشد : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپر نقش و نگار همچو ژن...
-
شکنج
لغتنامه دهخدا
شکنج . [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکن . تاب . پیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاب . پیچ . (غیاث ). تاب بود. (فرهنگ خطی ). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی ). مطلق چین . شکن . پیچ . تاب . کلچ . ماز. (یادداشت مؤلف ) : چو سیل از شکنج و چو آتش زجوش چو ابر ازدرخش و چو مستان ز...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمروان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ُ ] (اِ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه ٔ خانه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. (اوبهی ). زاو...
-
صفاق
لغتنامه دهخدا
صفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست ...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...