کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرریز
لغتنامه دهخدا
شکرریز. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرافشان . شکرریزنده . که شکر بریزد. که از او شکر ریزد، مثل نیشکر. (از یادداشت مؤلف ) : یا ابوبکر تویی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون . منجیک . || هر چیز شیرین ، چون خنده و تبسم و غیره ....
-
واژههای مشابه
-
شکرریز کردن
لغتنامه دهخدا
شکرریز کردن . [ ش َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار. نثار کردن . (یادداشت مؤلف ) : بر چهره ٔ آن بت دلاویزکردند به تنگنا شکرریز. نظامی .که با شیرین چه بازی کرده پرویزعروس اینجا کجا کرداو شکرریز. نظامی .از شکر توشه های راه کنم تا شکرریز بزم شاه کنم .نظام...
-
قصب شکرریز
لغتنامه دهخدا
قصب شکرریز. [ ق َ ص َ ب ِ ش َ / ش ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیشکر : یا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریزوین یکی مؤذن خام آمده ای از فرعون .منجیک .
-
جستوجو در متن
-
شکرساز
لغتنامه دهخدا
شکرساز. [ ش َ ک َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ شکر. شکرریز. (یادداشت مؤلف ) : در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر عودسوز.نظامی .و رجوع به شکرریز شود.
-
طبرزدآمیز
لغتنامه دهخدا
طبرزدآمیز. [ طَ ب َ زَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به طبرزد : از لب شکری طبرزدآمیزدر بوسه طبرزدی شکرریز.نظامی .
-
گوهرکنی
لغتنامه دهخدا
گوهرکنی . [ گ َ / گُو هََ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل گوهرکن : به گوهرکنی تیشه را تیز کن عروس سخن را شکرریز کن .نظامی .
-
طبرزدانگیز
لغتنامه دهخدا
طبرزدانگیز. [ طَ ب َ زَ اَ ] (نف مرکب ) ایجادکننده ٔ طبرزد. || شکرانگیز. (وصف لب ) : مجنون به جواب آن شکرریزبگشاد لب طبرزدانگیز.نظامی .
-
غالیه ساز
لغتنامه دهخدا
غالیه ساز. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) آن که غالیه سازد. خوشبوی ساز. عطار. غالیه سای : زآن غالیه دان شکرانگیزمه غالیه ساز و گل شکرریز.نظامی .
-
قناد
لغتنامه دهخدا
قناد. [ ق َن ْ نا ] (از ع ، ص ،اِ) قندساز و حلوایی . (آنندراج ). قندریز. شیرینی ساز. (یادداشت مؤلف ). شیرینی فروش . شیرینی پز. شکرریز.- قنادخانه ؛ جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
شکرریزی
لغتنامه دهخدا
شکرریزی . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی . (یادداشت مؤلف ). || گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته . (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || نکاح . بزم . سور : گر نیَم محرم شکرریزی پاسدار شهم به شب خیزی . نظ...
-
شکرگر
لغتنامه دهخدا
شکرگر. [ ش َ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) شیرینی ساز و قناد. (ناظم الاطباء). حلوایی . (آنندراج ) : اینت افیونگر است و آنْت شکرگرهر دو به خاک اندرون برابر و مقرون . ناصرخسرو.خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است . سیدحسن غزنوی (از آنندراج ).و رجوع به شکرساز و شکرری...
-
خرغون
لغتنامه دهخدا
خرغون . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است . (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) : تا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریزاین یکی مؤذن خام آمده از خرغونا. منجیک (از لغت نامه ٔ اسدی ).دی در ره خرغون بیکی ساده پسر بر.سوزنی (از صحاح الفرس ).
-
طلاق دادن
لغتنامه دهخدا
طلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله . ناصرخسرو.و هرگاه که ...