کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرانه
لغتنامه دهخدا
شکرانه . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری و ادای شکر نعمت و تشکر. (ناظم الاطباء). سپاسگزاری . سپاسداری . شکران . شکر. (یادداشت مؤلف ). || آنچه نذر کنند یا به فقرادهند بر سبیل شکرگزاری از حصول نعمتی یا دفع نقمتی و بلیّتی . ن...
-
واژههای مشابه
-
جان بر شکرانه دادن
لغتنامه دهخدا
جان بر شکرانه دادن . [ ب َ ش ُ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) زر پیشکی و مساعده دادن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بازسپردن
لغتنامه دهخدا
بازسپردن . [ س ِ پ ُ دَ ](مص مرکب ) رد کردن . تسلیم کردن . سپردن : به گنجینه سپارم گنج را بازبدین شکرانه گردم گنج پرداز.نظامی .
-
هرزه اندیش
لغتنامه دهخدا
هرزه اندیش . [ هََ زَ / زِ اَ ] (نف مرکب ) بداندیش . غلطاندیش . آنکه رای و اندیشه ٔ درست ندارد : بدین شکرانه داد آن هرزه اندیش دو پانصد بخته ٔ فربی به درویش .نزاری قهستانی .
-
نذرانه
لغتنامه دهخدا
نذرانه . [ ن َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از نقد و جنس که برای شکرانه ٔ احسان امرا و سلاطین پیشکش می گذرانند، و هدیه ای که برای بزرگان تقدیم می کنند. || نوعی از مالیات . (ناظم الاطباء). || در تداول ، نذری . پول یا غذائی که پس از نذر کردن و روا شدن ح...
-
گنج پرداز
لغتنامه دهخدا
گنج پرداز. [ گ َ پ َ ] (نف مرکب ) که گنج را پردازد. بخشنده ٔ گنج : چون به قصر خورنق آمد بازگنج پرداز شد به نوش و به ناز. نظامی (هفت پیکرص 76).به گنجینه سپارم گنج را بازبدین شکرانه گردم گنج پرداز.نظامی (خسرو و شیرین ص 76).
-
صاحب کرامت
لغتنامه دهخدا
صاحب کرامت . [ ح ِ ب ِ ک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) دارای بزرگواری . ارجمند. بزرگوار. بخشنده : ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را. حافظ.|| ولی و عارفی که دارای کرامت باشد. رجوع به کرامت شود.
-
مالان
لغتنامه دهخدا
مالان . (نف ، ق ) مالنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مالنده شود. || در حال مالیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمانی گشت گرد چشمه نالان به گریه دستها بر چشم مالان . نظامی .همی رفت آشفته دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی . سعدی .و ر...
-
کندپا
لغتنامه دهخدا
کندپا. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که پائی کند دارد. مقابل تیزتک : کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این . خاقانی .دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست . خاقانی .ایام سست رأی و قدر سخت گیر شداوهام...
-
زورآوری
لغتنامه دهخدا
زورآوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) زورمندی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورمندی . نیرومندی . پهلوانی . (فرهنگ فارسی معین ). قوت و طاقت و نیرو و زبردستی و غلبه . (ناظم الاطباء) : استاد را به زورآوری بر من دست نبود. (گلستان ).با همه زورآوری و مردی و شیری مر...
-
ژولیده موی
لغتنامه دهخدا
ژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی ....
-
سروقامت
لغتنامه دهخدا
سروقامت . [ س َرْوْ م َ ] (ص مرکب ) که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال . سروقد. خوش اندام . راست اندام : سوی هر سروقامتی میدیدقامتی نی قیامتی میدید. نظامی .مهر تو نگار سروقامت بر من رقم است تا قیامت . سعدی .ای ماه...
-
مردانه رو
لغتنامه دهخدا
مردانه رو. [ م َ ن َ / ن ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) که گامهای مردانه بردارد. که بلند و کشیده قدم بردارد. چابک و نیرومند در رفتن : چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان به پای . سعدی . || که چون مردان راه حق سلوک کند : یکی سیرت نیکمردان شنواگر...